نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان عراقي
داستان دلبران آغاز کرد
آرزويي
در
دل شيدا نهاد
با درد تو دردسر نباشد
با باده خمار
در
نگنجد
با عشق حقيقتي به هر حال
سوداي مجاز
در
نگنجد
آنجا که رود حديث وصلت
يک محرم راز
در
نگنجد
وآندم که حديث زلفت افتد
جز شرح دراز
در
نگنجد
تا چند دل عراقي آخر
در
زحمت انتظار باشد؟
افتادم بر
در
قبولت
اميد که از درم نراند
لب ميگون جانان جام
در
داد
شراب عاشقانش نام کردند
خورشيد رخت نديد روزي
بي نور بماند
در
شب تار
رخ سوي خرابات نهاديم دگربار
در
دام خرابات فتاديم دگربار
در
درد گريز، کوست همدم
با سوز بساز، کوست همساز
آمدم بر درت به اميدي
نااميدم ز
در
مگردان باز
در
بيابان عشق پي نبرد
خانه پرورد لايجوز و يجوز
باشد که ببيني، اي عراقي،
در
نقش وجود خويش نقاش
چون ترک مراد خويش گيري
گيري همه آرزو
در
آغوش
بگشادند
در
سراي وجود
دري از عالم صفا عشاق
افتادم
در
خلاب محنت
افتان خيزان، چو لاشه لنگ
در
جام جهان نماي اول
شد نقش همه جهان ممثل
در
نقش دوم اگر ببيني
رخساره نقشبند اول
اي ديده، بدار ماتم دل
کو
در
خطري فتاد مشکل
در
بحر فراق تو فتادم
درياب، مگر فتم به ساحل
در
کيسه من چو نيست نقدي
دانم ندهي شراب نابم
چون خاک
در
تو بوسه دادم
با ديده اشکبار رفتم
شکرانه بده، که از
در
تو
چون محنت روزگار رفتم
افسوس بود که بهر جاني
از خاک
در
تو بازمانم
بماندم
در
بيابان تحير
نه ره پيدا کنون، نه رهنمايم
در
خرابات با مي و معشوق
نفسي عاشقانه بنشستيم
چنگ
در
دامن شعاع زديم
تا بدان آفتاب پيوستيم
بر بوي نظاره جمالت
ديري است که ما
در
انتظاريم
بنما، که
در
انتظار رويت
پيوسته دو چشم باز داريم
شب خوش بوديم بي عراقي
امروز
در
آرزوي دوشيم
شب خوش بوديم بي عراقي
امروز
در
آرزوي دوشيم
از عراقي چو رو بگردانيم
روي
در
روي غمگسار کنيم
رخ بازنماي، تا ببينيم
در
بازگشاي، تا درآييم
تا فراموشت نگردد غير حق
در
حقيقت نيستي ذاکر، بدان
شايد ز
در
تو باز گردد؟
نوميد، چنين اميدواري
نگارا، کي بود کاميدواري
بيابد بر
در
وصل تا باري؟
الا قم، واغتنم يوم التلاقي
و
در
بالکاس وارفق بالرفاقي
در
عشق خيال هر جمالي
پيوسته اسير خال تا کي؟
دل اگر
در
ميانه گم نشدي
دلبر اندر کنار داشتمي
در
مذاق همه کس شيريني
انگبيني؟ شکري؟ سيلاني؟
همه
در
بزم ملوکت خوانند
قصه اي؟ مثنويي؟ ديواني؟
در
کوي تو لوليي، گدايي
آمد به اميد مرحبايي
جستم همه جاي را، نديدم
جز
در
دل تنگ جايگايي
در
بحر فراق غرق گشتم
دستم نگرفت آشنايي
در
آينه جهان نديدم
جز عکس رخت جهان نمايي
در
گلشن عشق تو عراقي
مرغي است که نيستش نوايي
سحرگه بر
در
راحت سرايي
گذر کردم شنيدم مرحبايي
دل سرگشته حيران ما را
نشاني
در
رهي بنما، کجايي؟
نمي دانم چو بحر بيکراني
چرا پيوسته
در
بند سبويي؟
سوداي محال
در
دماغم
افگنده به هرزه هاي و هويي
هاي و هوي فتاد
در
گلزار
ناله عاشقان زار آمد
در
خماريم کو لب ساقي؟
نيم مستيم کو کرشمه يار؟
در
چنين حال شاهد توحيد
ننمايد به عاشقان ديدار
تا
در
آيينه معاينه ام
تافتي عکس نور اين اسرار
بر
در
فيض اين سراپرده
آفرينش طفيل و خلق عيال
نفحات رياض بستانش
مرده زنده کنند
در
همه حال
در
هواي درست او نبود
هيچ بيمار جز نسيم شمال
در
نيابند نقش اين خانه
نقش بندان کارگاه خيال
در
بستاتين بي نهايت او
سدرة المنتهي هنوز نهال
در
هواي درست او نبود
هيچ بيمار جز نسيم شمال
در
نيابند نقش اين خانه
نقشبندان کارگاه خيال
بي تکاپوي تو
در
آن حضرت
پيک اميد را فرستادم
در
نوشته سرادق جبروت
محرم پرده وصال شده
با جمال قدم لقاي تو را
در
ملاقات اتصال شده
سايه از تاب آفتاب رخت
در
نهان خانه زوال شده
عقل
در
مکتب هدايت تو
ديو بوده، ملک خصال شده
عمر
در
ناخوشي بسر برده
عيس بي خوشدلي وبال شده
هر وصف که
در
ضميرم آيد
چون درنگرم وراي آني
در
خماريم، کو لب ساقي؟
نيم مستيم کو کرشمه يار؟
غيرتش غير
در
جهان نگذاشت
لاجرم عين جمله اشيا شد
بي قراري عشق شورانگيز
شر و شوري فکند
در
عالم
در
هر آيينه حسن ديگرگون
مي نمايد جمال او هردم
اي رخت آفتاب عالمتاب
در
فضاي تو کاينات سراب
خوش بود
در
صفاي رخسارش
آشکارا همه نهان ديدن
جز
در
آيينه رخش نتوان
عکس رخسار او عيان ديدن
خود گرفتم که
در
صفاي رخش
نتواني همه نهان ديدن
در
جام جهان نماي اول
شد نقش همه جهان مشکل
در
نقش دوم چو باز بيني
رخساره نقشبند اول
يعني که بجز حقيقت او
در
دار وجود نيست ديار
تغيير صور کجا تواند
در
نعت کمال او اثر کرد؟
تقليب و ظهور او
در
احوال
اظهار کمال بيشتر کرد
مي باش خراب
در
خرابات
ور بتواني به چشم مقصود
در
قبضه او چنان نمايد
کاندر رخ خوب نقطه خال
خالي است جهان شکار وحدت
کثرت عدم محال
در
حال
در
آرزوي لب تو بودم
چون دست نداد کامراني
وقت طرب است، ساقيا، خيز
در
ده قدح نشاط انگيز
در
دام بلا فتاده بودم
هم طره او گرفت دستم
خود ذره چو آفتاب بيند
در
سايه دلش نگيرد آرام
در
بند خودم، نمي توانم
کازاد شوم ز بند ايام
در
صومعه مدتي نشستم
بر بوي تو، چون نيافتم کام
در
آرزوي رخ تو بودم
عمري چو نيافتم اماني
يادآر مرا به دردي خم
کز خاک
در
تو يادگارم
نايافته بوي گلشن وصل
در
سينه شکست هجر خارم
در
کيسه نقد نيست جز جان
بستان قدحي، بيار ساقي
بگذار که بر
در
تو باشد
کمتر سگک درت عراقي
از صومعه پا برون نهاديم
در
ميکده معتکف نشستيم
بر درگه لطف تو فتاديم
در
رحمت تو اميد بستيم
هر لمحه به تو کمال هستي
در
کسوت ناقصان نمايد
در
صورت شرح او عراقي
چون ديد حقيقت آشکارا
صفحه قبل
1
...
249
250
251
252
253
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن