نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
در
ريز مگو که اين تمامست تمام
آغاز و تمام ما کدامست کدام
آن خوش سخنان که ما بگفتيم به هم
در
دل دارد نهفته اين چرخ به خم
آنکس که به آب ديده اش ميجويم
در
جستن او روان چو آب جويم
تو کان زري ميان خاکي پنهان
تا صاف شوي
در
آتشت اندازيم
اين نقش عجب که ديده ام بر
در
دل
آوازه آن ز بام او ميشنوم
در
آب همه خيال ياري بينم
وز گل همه بوي آشنائي شنوم
گر عمر وفا کند جفاهاي ترا
در
دل دارم که تا قيامت بکشم
هرچند که دوش حلقه بد
در
گوشم
امشب به خدا که بهتر است از دوشم
از حالت من چشم بدان دوخته باد
چون چشم برخسار تو
در
دوخته ام
از خاک
در
تو چون جدا مي باشم
با گريه و ناله آشنا ميباشم
در
بند مقامات همي بودم من
وان بند گسستن آرزو ميکندم
از درد هميشه من دوا مي بينم
در
قهر و جفا لطف و وفا مي بينم
در
صحن زمين به زير نه طاق فلک
بر هرچه نظر کنم ترا مي بينم
از سوز غم تو آتش ميطلبم
وز خاک
در
تو مفرشي ميطلبم
سالوسم و زاهدم وليکن
در
راه
گر بوسه دهد مرا نگاري چکنم
چون حلقه چشم اگر حريف نظريم
بايد که ازين حلقه
در
درگذريم
امروز
در
اين شهر همي گردم مست
مي جويم عاقلي که ديوانه کنم
خشم آلودست اگرچه با ماست صنم
در
چاه رسيده ام ولي بي رسنم
اندر طلب دوست همي بشتابم
عمرم به کران رسيد و من
در
خوابم
گيرم که وصال دوست
در
خواهم يافت
اين عمر گذشته را کجا دريابم
انگورم و
در
زير لگد مي گردم
هر سوي که عشق مي کشد مي گردي
تير کرمش ز شصت احسان قديم
در
حاجت بنده ميکند موي دو نيم
در
مجلس تو گر قدحي بشکستم
صد ساغر زرين بخرم بفرستم
با درد بساز چون دواي تو منم
در
کس منگر که آشناي تو منم
پيش کرم کفت چو دريا کف بود
چون از کف تو کفش پر از
در
نکنم
در
هر چمني که ديده ام سروي را
بر ياد قد تو پاش بوسيدستم
بر بوي وفا دست زنانت باشم
در
وقت جفا دست گرانت باشم
من
در
سر زلف تو بديدم دل خويش
پس با دل خويش عشقبازي چو کردم
ما آهن لشکر سليمان خوديم
جز
در
کف داود نگرديم چو موم
بيدف بر ما ميا که ما
در
سوريم
برخيز و دهل بزن که ما منصوريم
بيکار شدم اي غم عشقت کارم
در
بيکاري تخم وفا ميکارم
بيگانه مگيريد مرا زين کويم
در
کوي شما خانه خود مي جويم
روز و شب ديگر است
در
عشق مرا
من زين شب و زين روز برون افتادم
تا آتش و آب عشق بشناخته ام
در
آتش دل چو آب بگداخته ام
گفتي که چو چنگ
در
برت بنوازم
من ناي تو نيستم که دمهات خورم
در
روي تو بيقرار شد مردم چشم
يعني که پري ديدم و ديوانه شدم
در
وهم نيايد و صفت نتوان کرد
آن شاديها که از غمت مي بينم
چون بگذرد اين سر که درين آب و گلست
در
صبح وصال دولتش خندانيم
جانرا که
در
اين خانه وثاقش دادم
دل پيش تو بود من نفاقش دادم
جاني که
در
او دو صد جهان ميدانم
گوئيکه فلانست و فلان ميدانم
در
مطبخ چرخ کاسه ها زرين اند
حاشا که به آب گرم قانع باشيم
در
آتش خويش چون دمي جوش کنم
خواهم که دمي ترا فراموش کنم
گيرم جاني که عقل بيهوش کند
در
جام درآئي و ترا نوش کنم
در
باغ شدم صبوح و گل مي چيدم
وز ديدن باغبان همي ترسيدم
در
بحر خيال غرقه گردابم
ني بلکه به بحر ميکشد سيلابم
در
دور سپهر و مهر ساقي مائيم
سرمست مدام اشتياقي مائيم
در
آينه وجود کرديم نگاه
مائيم و نمائيم که باقي مائيم
در
چشمه دل مهي بديديم به چشم
ز آن چشمه بسي آب کشيديم به چشم
در
عشق تو گر دل بدهم جان ببرم
هرچه بدهم هزار چندان ببرم
در
عشق تو معرفت خطا دانستيم
چه عشق و چه معرفت کرا دانستيم
صفحه قبل
1
...
2506
2507
2508
2509
2510
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن