نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
در
مرگ حيات اهل داد و دين است
وز مرگ روان پاک را تمکين است
در
من غم شبکور چرا پيچيده است
کوراست مگر و يا که کورم ديده است
من بر فلکم
در
آب و گل عکس منست
از آب کسي ستاره کي دزديده است
ويران کردم بدست خود خانه دل
چون دانستم که گنج
در
ويرانيست
دل
در
بر من زنده براي غم تست
بيگانه خلق و آشناي غم تست
دوش از سر لطف يار
در
من نگريست
گفتا بي ما چگونه تواني بزيست
راهي ز زبان ما بدل پيوسته است
کاسرار جهان و جان
در
او پيوسته است
واندم که مرا تجلي احسانست
جان
در
تن من چو موسي عمرانست
زان روي که دل بسته آنزنجير است
در
دامن تو دست زدن تقدير است
شمعي به من آمد آتشي
در
من زد
آن شمع که آفتاب پروانه اوست
سلطان ملاحت مه موزون منست
در
سلسله اش اين دل مجنون منست
سنبل چو سر عقاب زلف تو نداشت
در
عالم حسن آب زلف تو نداشت
هرجا که روم صورت عشق است بپيش
زيرا روغن
در
پي روغن سوز است
شمشير ازل بدست مردان خداست
گوي ابدي
در
خم چوگان خداست
عشق تو
در
اطراف گيائي ميتاخت
مسکين دل من ديد نشانش بشناخت
روزيکه دلم ز بند هستي برهد
در
کتم عدم چه عشقها خواهم باخت
اندر تن ماست يا برون از تن ماست
يا
در
نظر شمس حق تبريزيست
عقل آمد و پند عاشقان پيش گرفت
در
ره بنشست و رهزني کيش گرفت
چون
در
سرشان جايگه پند نديد
پاي همه بوسيد و ره خويش گرفت
يک ذره نگر که پاي
در
عشق بکوفت
وان ذره جهان شد که دو عالم بگرفت
با وصل خوشت ميزنم و ميگيرم
وصلي که
در
او فراق را رنگي نيست
عشق است قديم
در
جهان پوشيده
پوشيده برهنه ميکند لاغ اينست
گر دف نبود نيشکر او دف ماست
آخر نه شراب عاشقي
در
کف ماست
آخر نه قباد صف شکن
در
صف ماست
آخر نه سليمان نهان آصف ماست
اين گرمي و سردي نرسد با صدپر
بر گرد جهانيکه
در
او گرد شماست
گفتا که بيا سماع
در
کار شده است
گفتم که برو که بنده بيمار شده است
گفتا که نه کس بود که
در
دولت من
از من همه عمر باشد آب رويت
دل آمد و
در
پهلوي جان گشت روان
يعني که بيا بيع و بها ارزانست
گفتند
در
اين ميان نگنجد موئي
من موي شدم از آن مرا گنجانيست
ما را بدم پير نگه نتوان داشت
در
خانه دلگبر نگه نتوان داشت
آنرا که سر زلف چو زنجير بود
در
خانه به زنجير نگه نتوان داشت
مرغ جان را ميل سوي بالا نيست
در
شش جهتش پر زدن وپروا نيست
مست است دو چشم از دو چشم مستت
درياب که از دست شدم
در
دستت
تو هم به موافقت سري
در
جنبان
گر زانکه سر عاشق هستي هستت
مستم ز خمار عبهر جادويت
دفعم چو دهي چو آمدم
در
کويت
من آن توام کام منت بايد جست
زيرا که
در
اين شهر حديث من و تست
درقلزم نيستي خود غوطه بخورد
آنکه پس از آن
در
اناالحق مي سفت
چون قفل که
در
بانگ درآمد ز کليد
مي پنداري که گفت من گفتار است
من محو خدايم و خدا آن منست
هر سوش مجوئيد که
در
جان منست
ميدان که
در
درون تو مثال غاريست
واندر پس آنغار عجب بازاريست
مي گرييم زار و يار گويد زرقست
چون زرق بود که ديده
در
خون غرقست
در
سنگستان قرابه آنکس ببرد
کز سنگ قرابه را نگه بتوان داشت
هان اي دل خسته روز مردانگيست
در
عشق توم چه جاي بيگانگيست
هر چيز که
در
تصرف عقل آيد
بگذار کنون که وقت ديوانگيست
هر درويشي که
در
شکست خويش است
تا ظن نبري که او خيال انديش است
هرچند که زر ز راههاي کانست
هر قطره طلسميست و
در
او عمانست
هر روز دلم
در
غم تو زارتر است
وز من دل بيرحم تو بي زارتر است
صورتها را همه بران از دل خويش
تا صورت بيصورت آيد
در
دست
در
آرزوي تو عمر بر دم شب و روز
عمرم همه رفت و آرزوي تو نرفت
ياري که به حسن از صفت افزونست
در
خانه درآمد که دل تو چونست
صفحه قبل
1
...
2500
2501
2502
2503
2504
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن