167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • در مرگ حيات اهل داد و دين است
    وز مرگ روان پاک را تمکين است
  • در من غم شبکور چرا پيچيده است
    کوراست مگر و يا که کورم ديده است
  • من بر فلکم در آب و گل عکس منست
    از آب کسي ستاره کي دزديده است
  • ويران کردم بدست خود خانه دل
    چون دانستم که گنج در ويرانيست
  • دل در بر من زنده براي غم تست
    بيگانه خلق و آشناي غم تست
  • دوش از سر لطف يار در من نگريست
    گفتا بي ما چگونه تواني بزيست
  • راهي ز زبان ما بدل پيوسته است
    کاسرار جهان و جان در او پيوسته است
  • واندم که مرا تجلي احسانست
    جان در تن من چو موسي عمرانست
  • زان روي که دل بسته آنزنجير است
    در دامن تو دست زدن تقدير است
  • شمعي به من آمد آتشي در من زد
    آن شمع که آفتاب پروانه اوست
  • سلطان ملاحت مه موزون منست
    در سلسله اش اين دل مجنون منست
  • سنبل چو سر عقاب زلف تو نداشت
    در عالم حسن آب زلف تو نداشت
  • هرجا که روم صورت عشق است بپيش
    زيرا روغن در پي روغن سوز است
  • شمشير ازل بدست مردان خداست
    گوي ابدي در خم چوگان خداست
  • عشق تو در اطراف گيائي ميتاخت
    مسکين دل من ديد نشانش بشناخت
  • روزيکه دلم ز بند هستي برهد
    در کتم عدم چه عشقها خواهم باخت
  • اندر تن ماست يا برون از تن ماست
    يا در نظر شمس حق تبريزيست
  • عقل آمد و پند عاشقان پيش گرفت
    در ره بنشست و رهزني کيش گرفت
  • چون در سرشان جايگه پند نديد
    پاي همه بوسيد و ره خويش گرفت
  • يک ذره نگر که پاي در عشق بکوفت
    وان ذره جهان شد که دو عالم بگرفت
  • با وصل خوشت ميزنم و ميگيرم
    وصلي که در او فراق را رنگي نيست
  • عشق است قديم در جهان پوشيده
    پوشيده برهنه ميکند لاغ اينست
  • گر دف نبود نيشکر او دف ماست
    آخر نه شراب عاشقي در کف ماست
  • آخر نه قباد صف شکن در صف ماست
    آخر نه سليمان نهان آصف ماست
  • اين گرمي و سردي نرسد با صدپر
    بر گرد جهانيکه در او گرد شماست
  • گفتا که بيا سماع در کار شده است
    گفتم که برو که بنده بيمار شده است
  • گفتا که نه کس بود که در دولت من
    از من همه عمر باشد آب رويت
  • دل آمد و در پهلوي جان گشت روان
    يعني که بيا بيع و بها ارزانست
  • گفتند در اين ميان نگنجد موئي
    من موي شدم از آن مرا گنجانيست
  • ما را بدم پير نگه نتوان داشت
    در خانه دلگبر نگه نتوان داشت
  • آنرا که سر زلف چو زنجير بود
    در خانه به زنجير نگه نتوان داشت
  • مرغ جان را ميل سوي بالا نيست
    در شش جهتش پر زدن وپروا نيست
  • مست است دو چشم از دو چشم مستت
    درياب که از دست شدم در دستت
  • تو هم به موافقت سري در جنبان
    گر زانکه سر عاشق هستي هستت
  • مستم ز خمار عبهر جادويت
    دفعم چو دهي چو آمدم در کويت
  • من آن توام کام منت بايد جست
    زيرا که در اين شهر حديث من و تست
  • درقلزم نيستي خود غوطه بخورد
    آنکه پس از آن در اناالحق مي سفت
  • چون قفل که در بانگ درآمد ز کليد
    مي پنداري که گفت من گفتار است
  • من محو خدايم و خدا آن منست
    هر سوش مجوئيد که در جان منست
  • ميدان که در درون تو مثال غاريست
    واندر پس آنغار عجب بازاريست
  • مي گرييم زار و يار گويد زرقست
    چون زرق بود که ديده در خون غرقست
  • در سنگستان قرابه آنکس ببرد
    کز سنگ قرابه را نگه بتوان داشت
  • هان اي دل خسته روز مردانگيست
    در عشق توم چه جاي بيگانگيست
  • هر چيز که در تصرف عقل آيد
    بگذار کنون که وقت ديوانگيست
  • هر درويشي که در شکست خويش است
    تا ظن نبري که او خيال انديش است
  • هرچند که زر ز راههاي کانست
    هر قطره طلسميست و در او عمانست
  • هر روز دلم در غم تو زارتر است
    وز من دل بيرحم تو بي زارتر است
  • صورتها را همه بران از دل خويش
    تا صورت بيصورت آيد در دست
  • در آرزوي تو عمر بر دم شب و روز
    عمرم همه رفت و آرزوي تو نرفت
  • ياري که به حسن از صفت افزونست
    در خانه درآمد که دل تو چونست