نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
امشب هردل که همچو مه
در
طلب است
ماننده زهره او حريف طرب است
زين طعنه
در
اينراه بسي خواهد بود
با ما تو چگونه اي دگر باکي نيست
اي بي خبر از مغز شده غره بپوست
هشدار که
در
ميان جانداري دوست
از جمله صفات خويش عريان گشتم
تا غوطه خورم برهنه
در
جوي خوشت
اي
در
دل من نشسته شد وقت نشست
اي توبه شکن رسيد هنگام شکست
در
مذهب عاشقي خيانت نه رواست
من راست روم تو کژ روي نايد راست
روز آمد و روز هر چراغي که فروخت
در
شعله آفتاب جز رسوا نيست
اين چرخ و فلکها که حد بينش ماست
در
دست تصرف خدا کم ز عصاست
هر ذره و قطره گر نهنگي گردد
آن جمله مثال ماهيئي
در
درياست
اين مستي من ز باده حمرا نيست
وين باده بجز
در
قدح سودا نيست
اين من نه منم آنکه منم گوئي کيست
گويا نه منم
در
دهنم گوئي کيست
اي هر بيدار با خبرهاي تو خفت
اي هرکه بخفت
در
بر لطف تو خفت
اي هرچه صدف بسته درياي لبت
وي هرچه گهر فتاده
در
پاي لبت
باد آمد و گل بر سر ميخواران ريخت
يار آمد و مي
در
قدح ياران ريخت
باران به سر گرم دلي بر ميريخت
بسيار چو ريخت چست
در
خانه گريخت
با شاه هر آنکسي که
در
خرگاهست
آن از کرم و لطف و عطاي شاهست
گر من ز عجايبي که
در
دل دارم
ديوانه نمي شوم ز ديوانگي است
بر من
در
وصل بسته ميدارد دوست
دل را بعنا شکسته ميدارد دوست
زين پس من و دلشکستگي بر
در
او
چون دوست دل شکسته ميدارد دوست
بر هر جائيکه سرنهم مسجود او است
در
شش جهت و برون شش، معبود اوست
چون چنگ منم
در
بر او تکيه زده
اين ناله ام از بنان معشوق منست
تو راست نگر نظر مکن از چپ و راست
گردش اينجا و مرد
در
دار بقاست
درمان غم عشق نه صبر و نه رياست
در
عشق حقيقي نه وفا و نه جفاست
در
معرفتش همين قدر دانم
ما سايه اوئيم و جهان سايه ماست
تا اين فلک آينه گون بر کار است
اندريم عشق موج خون
در
کار است
روزي آيد برون و روزي نايد
اما شب و روز اندرون
در
کار است
چون ديک هزار کف بسر مي آرد
تا خلق ندانند که او
در
جوشست
تا عرش ز سوداي رخش ولوله هاست
در
سينه ز بازار رخش غلغله هاست
از باده او بر کف جان بلبله هاست
در
گردن دل ز زلف او سلسله هاست
توبه که دل خويش چو آهن کرده است
در
کشتن بنده چشم روشن کرده است
چون زلف تو هرچند شکن
در
شکنست
با توبه همان کند که با من کرده است
چشمي دارم همه پر از صورت دوست
با ديده مرا خوشست چون دوست
در
اوست
چون دانستم که عشق پيوست منست
وان زلف هزار شاخ
در
دست منست
ذاتيست که گرد او حجب تو بر توست
او غرقه خود هردو جهان غرقه
در
اوست
عشق تو
در
درون جان من جا دارد
وين طرفه که از جان و جهان بيرونست
در
باغ من ار سرو و اگر گلزار است
عکس قد و رخساره آندلدار است
در
خواب مهي دوش روانم ديده است
با روي و لبي که روشنئي ديده است
در
دايره وجود موجود عليست
اندر دو جهان مقصد و مقصود عليست
در
ديده صورت ار ترا دامي هست
زان دم بگذر اگر ترا گامي هست
در
هجده هزار عالم آنرا که دليست
داند که نه جنبش و نه آرامي هست
آن را که شراب وصل جانان دادند
در
مذهب او کعبه و بتخانه يکيست
در
کون و فساد چون عجب بنهادند
نوري که صلاح دين و دنيا همه اوست
در
عشق اگرچه که قدم بر قدم است
آنست قدم که آنقدم از قدم است
در
خانه نيست هست بيني بسيار
مي مال دو چشم را که اکثر عدم است
در
عشق تو هر حيله که کردم هيچست
هر خون جگر که بيتو خوردم هيچست
در
عشق که جز مي بقا خوردن نيست
جز جان دادن دليل جانبردن نيست
در
عهد و وفا چنانکه دلدار منست
خون باريدن بروز و شب کار منست
دل راز تو دردهاي بيدرمانست
با اين همه راضيم سخن
در
جانست
در
مجلس عشاق قراري دگر است
وين باده عشق را خماري دگر است
آن علم که
در
مدرسه حاصل کردند
کار دگر است و عشق کاري دگر است
صفحه قبل
1
...
2499
2500
2501
2502
2503
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن