نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
چند چون زاغ بود نول تو
در
هر سرگين؟!
خبر جان چو طوطي شکرخا برگو
وقت عشرت طرب انگيزتر از جام مييم
در
صف رزم چو شمشير و سنانيم همه
ما نهاليم، بروييم، اگر
در
خاکيم
شاه با ماست چه باکست اگر رخ زرديم؟!
جان چو آئينه صافي است، برو تن گرديست
حسن
در
ما ننمايد چو به زير گرديم
پاي
در
باغ خرد نه، به طلب امن و خلاص
سربنه، پاي بکش زير درختان مرود
باد امرود همي ريزد اگر نفشاني
مي فتد
در
دهن هرکي دهان را بگشود
در
چنين دوغ فتادي که ندارد پايان
منگر واپس، وز هر دو جهان دست بشو
صدفي باشد گردان به هواي گوهر
سينه اش باز شود بيند
در
خود لولو
هله خيزيد که تا خويش ز خود دور کنيم
نفسي
در
نظر خود نمکان شور کنيم
آفتابيست به هر روزن و بام افتاده
حاجتت نيست که
در
زير کشي زله نهان
مثل او نقش نگردد به نظر
در
ديده
هيچ ديده بنديدست مثال سلطان
من چو يوسف اگر افتادم اندر چاهي
کم از آنک فکني
در
تک آن چاه رسن؟
چند بيتي که خلاصه ست فرو ماند، تو گو
کز عظيمي بنگنجيد همي
در
گفتن
دولت قلاوزي شده، اندر ره درهم زده
در
کف گرفته مشعله، از شعله عين اليقين
اي باغ، کردي صبرها،
در
دي رسيدت ابرها
الصبر مفتاح الفرج، اي صابران راستين
گر ساقيم حاضر بدي، وز باده او خوردمي
در
شرح چشم جادوش صد سحر مطلق کردمي
گرخاطر اشتر دلم خوش شيرگير او شدي
شيران نر را اين زمان
در
زير زين آوردمي
هرکس که ذليل آمد،
در
عشق عزيز آمد
جز تشنه نياشامد از چشمه حيوانت
اي رحمت بي پايان وقتست که
در
احسان
موجي بزند ناگه بحر گهرافشانت
در
پوش لباس نو، خوش بر سر منبر رو
تا سجده شکر آرد، صد ماه خراسانت
در
باز شود والله، دربان بزند قهقه
بوسد کف پاي تو، چو نبيند حيرانت
خنده بر يار من، پنهان نتوان کردن
هردم رطلي خنده مي ريزد
در
جانت
با مشعله جانان،
در
پيش شعاع جان
تاريک بود انجم، بي مغز بود جوزا
اي ساقي روحاني، پيش آر مي جاني
تو چشمه حيواني، ما جمله
در
استسقا
ماهي که هم از اول با حر بيارامد
در
جوي نياسايد حوضش نشود مأوا
شب مست يار بودم و
در
هاي هاي او
حيران آن جمال خوش و شيوهاي او
هر بره گوش شير گرفته ز عدل او
هر ذره گشاده دهان
در
ثناي او
بر بوي آب تست ورا
در
سراب ميل
بر بوي نقد تست سوي قلب راي او
امسال سال عشرت و ولت
در
استوا
اي شاد آنکسي که بود طالعش چو ما
در
بحر زاده ايم و به خشکي فتاده ايم »
اي زاده وفاش تو چوني درين جفا؟
در
روضه رياحين مي گرد چپ و راست
گل دسته بستن تو ندانم پي کراست
هين جهد کن تو نيز، که بيرون کني قبا
در
بحر، بي قبا شدنت شرط آشناست
هرکو سفر به بحر کند
در
سفينه اش
او ساکن و رونده و همراه انبياست
آري، دراز و کوته
در
عالم تنست
اما بر خدا، نه صباحست و ني مساست
اي جان مرا از غم و انديشه خريده
جان را بستم
در
گل و گلزار کشيده
جولاهه کي باشد که دهي سطنت او را؟!
پا
در
چه انديشه و سودا بتنيده
جان را زند آ، باغ صلاهاي تعالوا
جان
در
تن پرخون پر از ريم، خزيده
انديشه مرا برد سحرگاه به باغي
باغي که برون نيست ز دنيا، و نه
در
وي
در
باغ زهر گور يکي مرده برآمد
بنگر به عزيزان که برستند ز خواري
در
زلزلت الارض خدا گفت زمين را
امرزو کنم زنده هر آن مرده که داري
اي رفته
در
خون رهي، تورشک خورشيد و مهي
با اين همه شاهنشهي، با خاکيان آميخته
اي شمع افلاک و زمين، اي مفخر روح الامين
عشقت نشسته
در
کمين، خون هزاران ريخته
شکفتست اين زمان گردون بريحانهاي گوناگون
زمين کف
در
حني دارد، بدان شادي که مي آيي
وفادارست ميعادت، توقف نيست
در
دادت
عطا و بخشش شادت، نه نسيه ست و نه فردايي
گهي دامن براندازي، که بر تردامنان سازي
گهي زينها بپردازي، کي داند
در
چه بازاري؟
رسيدم
در
بياباني، کزو رويند هستيها
فرو بارد جزين مستي از آن اطراف مستيها
چو آتش
در
درونت زد، دو ديده حس بردوزد
رخت چون گل برافروزد ز آتشهاي مشتاقي
برخيز و بخيلانه
در
خانه فروبند
کانجا که توي خانه شود گلشن و صحرا
در
شهر چو من گول مگر عشق نديدست؟
هر لحظه مرا گيرد اين عشق ز بالا
در
خنب جهان همچو عصيريد گرفتار
چون نيک بجوشيد، ازين خنب برآييد
صفحه قبل
1
...
2496
2497
2498
2499
2500
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن