167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • بختي که قرن پيشين در خواب جسته اند
    آخر زمانيان را کردست افتقاد
  • شب گشته بود و هرکس در خانه مي دويد
    ناگه نماز شام يکي صبح بردميد
  • خود چه بود خاک که در چرخ تست
    اين فلک روشن نيلوفري
  • نک رمضان آمد و قدرست و عيد
    وز تو رسيدست در آن شب برات
  • در هوس بحر تو دارم لبي
    کان نشود تر ز هزاران فرات
  • هم تو بگو اي شه نطع وجود
    اي همه شاهان ز تو در بيت مات
  • خاموش شو و پس در، تو پرده اسراري
    زيرا که سزد ما را جباري و ستاري
  • شد سحر اي ساقي ما نوش، نوش
    اي ز رخت در دل ما جوش، جوش
  • گوش او: خيز، به جان سجده کن
    در قدم اين قمر مي فروش
  • نهان سر در گريباني، دهان غنچه خنداني
    چرا پنهان همي خندد؟ مگر از بيم خارست آن
  • چه صورتهاي روحاني نگاريدي به پنهاني
    که در جنبش درآوردند صورتهاي ماني را
  • در حالت مستي چو دل و هوش نگنجيد
    پس نيست عجيب گر قدح و جام نگنجد
  • « حي » نيز اگر هيچ ندارد، چو الف نيز
    در صورت جيم آمد، و جيمست مقيد
  • بالاتر ازين چرخ کهن عالم لطفيست
    کارواح در آ، ناحيه مانند، مجدد
  • از مکر گريزان شو و در وکر رضا رو
    تا زنده شوي فارغ از انفاس معدد
  • من دم نزنم، ليک دم نحن نفحنا
    در من بدمد، ناله رسد تا به ثريا
  • اينجاي نه آنجاست که اينجا بتوان بود
    هي، جاي خوشي جوي و درآ در صف هيجا
  • در عيد بهار، ابر برافشاند گلابي
    وان رعد بران اوج هوا، طبل زن آمد
  • ما سايه وار در پي ايشان روان شويم
    تا سايها ز چشمه خورشيد برخورند
  • از عقل اولست در انديشه عقلها
    تدبير عقل اوست که اينها مدبرند
  • خورشيد شمس دين که نه شرقي نه غربي است
    پس سير سايهاش در افلاک ديگرند
  • مردان سفر کنند در آفاق، همچو دل
    ني بسته منازل و پالان و استرند
  • تقليد چون عصاست بدستت در اين سفر
    وز فر ره عصات شود تيغ ذوالفقار
  • سنگست و آهنست به تخليق کاف و نون
    حراقه ايست کون و عدم در ستاره بار
  • استارهاي نحس، به نحسان سعدرو
    در وقت وعده چون گل و وقت وفا چو خار
  • آيينه جمال الهيست روح او
    در بزم عشق جسمش جام جهان نماست
  • اي ز در رحمتت هر نفسي نعمتي
    زان همه رحمت، فرست جانب ما رحمتي
  • هر نفسي روح نو، بنهد در مرده
    هر نفسي راح نو، بخشد بي مهلتي
  • خاک تويم و تشنه آب و نبات تو
    در خاک خويش تخم سخا و وفا بکار
  • چون مست نيستم نمکي نيست در سخن
    زيرا تکلفست و اديبي و اجتهاد
  • اين خود نشانه ايست، نهان کي شود شراب؟
    پيدا شود نشانش بر روي و در قفا
  • بر اشتري نشيني و سر را فرو کشي
    در شهر مي روي، که مبينيد مر مرا
  • خيالستان انديشه مدد از روح تو دارد
    چنان کز دور افلاکست اين اشکال در اسفل
  • فلکهاييست روحاني، بجز افلاک کيواني
    کز آنجا نزلها گردد، در ابراج فلک منزل
  • خمش کن، آب معني را بدلو معنوي برکش
    که معني در نمي گنجد درين الفاظ مستعمل
  • نيستي در خانه، فکرت تا کجاست
    فکرهاي خل را بردست غول
  • خيره منگر، ديدها در اصل دار
    تا نباشي روز مردن بي اصول
  • آفتابي ني که سوزد روي را
    آفتابي ني که افتد در افول
  • بر اشارت ياد کن ترجيع را
    در ببند و ره مدتشنيع را
  • چون بمالي چشم، در هر زشتيي
    صورتي بيني کمال اندر کمال
  • از پي اين مه به شب بيدار باش
    سر منه جز در دعا و ابتهال
  • هرکي حيران تو باشد دارد او
    روزه در روزه، نماز اندر نماز
  • ني مرا هرچه شود خود گو بشو
    در بهار حسن خود تو مي گراز
  • در غلامي تو جان آزاد شد
    وز ادبهاي تو عقل استاد شد
  • کف برآرم در دعا و شکر من
    جاوداني ديده زان بحر صفا
  • چون بروم برادرا هيچ مگو که نيست شد
    در صف روح حاضرم، گر بر تو مسترم
  • چونک ديک بر آتشم نشاندي
    در ديک چه مي پزي، چه دانم
  • گه خيره بسط خويش و ايثار
    يا قبض که مهره در رباييم
  • بحر پرجوش چو لالاست بر آن در يتيم
    کف بزن خوش صفت لولوي لالا برگو
  • هرکسي دارد در سينه تمناي دگر
    زان سر چشمه کزو زاد تمنا برگو