نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
ني چپست و نه راست
در
جانست
بو ز جان يابي ار بينبويي
مرگ تا
در
پيست روز شبست
شب ما را نهار بايستي
چنگ
در
ما زدست اين کمپير
چنگ او تار تار بايستي
هوش ها چون مگس
در
آن دوغست
هوش را هوشيار بايستي
آوخ آوخ چو من وفاداري
در
تمناي چون تو خون خواري
خر علف زار تن گزيد و بماند
خر مردار
در
علف زاري
گر بريزي تو نقل ها
در
پيش
عقل ها را ز پيش برداري
دست بر حرف بي دلي چه نهي
حرف را
در
ميان چه مي آري
گفت بادست گر
در
او بوييست
هديه تو بود که گلزاري
ما
در
اين دور مست و بي خبريم
سر اين دور را تو مي داني
مي زند سال ها
در
اين مستي
روح من هاي هاي پنهاني
گفتم اي دل کجايي آخر تو
گفت
در
برج هاي پنهاني
دل مريد تو و تو را خواهد
کاين
در
بسته را گشاد تويي
گر چه من بدنهاد و بدگهرم
شاکرم چون
در
اين نهاد تويي
خلوت آنست که
در
پناه کسي
خوش بخسپي و خوش بياسايي
خود تو چيست بيخودي زان کس
که از او
در
چنين تماشايي
در
رخ و رنگ و چشم تو پيداست
که ازان بازي و ازان دستي
مرگ تا
در
پي است روز شبست
شب ما را نهار بايستي
هوش ها چون مگس
در
آن دوغست
هوش ها هوشيار بايستي
چون رضاي دل تو
در
غم ماست
يک چه باشد؟ هزار بايستي
اي دل اندر اصول وصل گريز
که بسي
در
فراق جان کندي
قوت ياقوت گير از خورشيد
تا
در
اخلاق او به پيوندي
تا که
در
ظل تو بيارامد
که تو جان را پناه و آرامي
که شوم من غريق منت تو
کابتدا کردي و
در
اتمامي
ني چپست و نه راست
در
جانست
آن که جان خسته از پي اويي
هين خمش کن
در
اين حديث بازمپيچ
آسمان وار اگر يکي تويي
جان بر جان هاي پاک رود
در
جهاني که نيست بي کاري
گر نکردي نثار دانش و هوش
کي بدي
در
زمانه هشياري
آتش
در
ملک سليمان زدي
اي که تو موري بنيازرده اي
در
سفر اي شاه سبک روح من
زير قدم چشم و دل اسپرده اي
جان دو صد قرن
در
انگشت تست
چونت بگويم؟! که توده مرده اي
جان و جهان! دوش کجا بوده
ني غلطم،
در
دل ما بوده اي
رشک برم کاش قبا بودمي
چونک
در
آغوش قبا بوده اي
رنگ رخ خوب تو آخر گواست
در
حرم لطف خدا بوده اي
چونک ترا
در
دو جهان خانه نيست
هر نفسي رخت کجا مي بري؟
هر نفسي شعله زند دين از او
سوز نهد
در
جگر کافري
دوش جمال تو همي شد شتاب
در
کف او مشعله آذري
تيز همي کرد خيالش نظر
محو شدم
در
تف آن ناظري
بر
در
حيرت، بکش انديشه را
حاکم ارواح و شه مطلقي
چون بگريزي نرسد
در
تو کس
ور بگريزيم ز تو، سابقي
گر گل او
در
نگشادي، چرا
خار صفت بر سر ديوارمي؟
در
سر من عشق بپيچيد سخت
ورنه چرا بي دل و دستارمي؟
چون ز قضا دعوت و فرمان رسيد
در
پي سرهنگ قضا مي روي
يا که ز جنات نسيمي رسيد
در
پي رضوان رضا مي روي
روي به جنگ آر و به صف شيروار
ورنه چو گربه تو
در
انبان شوي
در
هوس مشتريت عمر رفت
ماه ببين و بره از مشتري
در
عوض دلق تن چار ميخ
بافته اند از صفتت ششتري
چون بگريزي نرسد
در
تو کس
ور بگريزيم تو خود سابقي
گر ندميدي غم او
در
دلم
چون دگران بي دم و فريادمي
مار اگر آب وفا يافتي
در
دل آن بحر چو ماهيستي
صفحه قبل
1
...
2493
2494
2495
2496
2497
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن