نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
جهان چون تو مرغي نديد و نبيند
که هم فوق بامي و هم
در
سرايي
گهي پا زني بر سر تاجداران
گهي درروي
در
پلاس گدايي
از اين ها گذشتم مبر سايه از ما
که
در
باغ دولت گل و سرو مايي
اگر بر دل ما دو صد قفل باشد
کليدي فرستي و
در
را گشايي
شدم
در
گلستان و با گل بگفتم
جهاز از کي داري که لعلين قبايي
پس آن تلخکامه بدريد جامه
بغلطيد
در
خون ز بي دست و پايي
همي کوفت سر را به هر سنگ و هر
در
بسي کرد نوحه بسي دست خايي
ز جرعه ست آن بو نه از خاک تيره
که
در
خاک افتاد جرعه ولايي
ضعيفست
در
قرص خورشيد چشمم
ولي مه دهد بر شعاعش گوايي
ز صد گور بو کرد مجنون و بگذشت
که
در
بوشناسي بدش اوستايي
چراغيست تمييز
در
سينه روشن
رهاند تو را از فريب و دغايي
چمن خود بگويد تو را بي زباني
صلا
در
چمن رو که اصل صلايي
تو کن شرح اين را که
در
هر بياني
چو با دل جنوبي غبارات رفتي
به حيلت تو خواهي که
در
را ببندي
بنالي چو رنجور و سر را ببندي
کجا کار ماند تو را
در
دو عالم
چو از عشق خوردي يکي جام کاري
من از زخم عشقش چو چنگي شدستم
تهي نيست
در
من بجز بانگ و زاري
گر آن گل نچيدي چه بويست اين بو
گر آن مي نخوردي چرا
در
خماري
تو اي شمس تبريز
در
شرح نايي
بجز آن که يا رب چه ياري چه ياري
دلم چون ستاره شبي
در
نظاره
به هر برج مي شد به چرخ معاني
چو
در
برج عشاق پا درنهاد او
سري کرد ماهي ز افلاک جاني
عجب العجايب توي
در
کيايي
نما روي خود، گر عجب مي نمايي
تو داني که دل
در
کجاها فتادست
اگر دل نداند ترا که کجايي
حرامست خواب شب، ايرا تو ماهي
که
در
شب چو بدري ز جانها برآيي
ميا خواب! اينجا، برو جاي ديگر
که بحرست چشمم،
در
او غرقه آبي
شبا،
در
تهيج چو مار سياهي
جهان را بخوردي، مگر اژدهايي
تو
در
چشم بعضي مقيمي و ساکن
تو هر ديده را شيوه مي نمايي
چو هفتاد و دو ملتي عقل دارد
بجو
در
جنونش دلا اصطفايي
تو هر چند صدري شه مجلسي
ز هستي نرستي
در
اين محبسي
در
اين راه بيراه اگر سابقي
چو واگردد اين کاروان واپسي
خمش کن مباف اين دم از بهر برد
چو
در
برد ماندي تو خود اطلسي
بهشت رخت گر تجلي کند
نه دوزخ بماند، نه
در
وي شقي
جعل وش ز گل خويشتن
در
کشي
همان چرک مي کش، بدان لايقي
مي درغمي خور اگر
در
غمي
که شادي فزايد مي درغمي
ز هر باد چون کاه از جا مرو
که چون کوه
در
مرتبت محکمي
بگشا قفس را تا ره شودشان
جنگي نماند چون
در
گشايي
در
آب افکن چون مهد موسي
اين جان ما را چون جان مايي
در
آب رقصان مهد لطيفش
از خوف رسته وز بي نوايي
جز
در
گدايي کس اين نيابد
ناموس کم کن با کبريايي
هان اي صفورا بشکن سبو را
مفکن عمو را
در
بي نوايي
گر شد سبويي داريم جويي
در
شهره کويي تو گر سقايي
فوق همه اي چون نور شوي
تا نور نه اي
در
زير دري
سرمه بود آن کز چشم جداست
در
چشم رود گردد نظري
خون گشت غذا
در
پيشه وري
آن لقمه کند هم پيشه وري
تو
در
حضري وين وهم سفر
پنداشت توست از بي هنري
يا رب برهان زين وهم کژش
تو وهم نهي
در
ديو و پري
در
من بدمي من زنده شوم
يک جان چه بود صد جان مني
کرمکي
در
درخت پيدا شد
تا بخوردش ز اصل و بنيادي
حکم مطلق تو راست
در
عالم
حاکمان قالب اند و تو جاني
تا شوم سرخ رو
در
اين دعوي
که تو چون حق لطيف فرماني
به ستيزه
در
اين حرم اي صبر
گاه لاله و گاه لولويي
صفحه قبل
1
...
2492
2493
2494
2495
2496
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن