167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • در دل عشاق فخر و ملک دو عالم
    ننگ بود عار همچنانک تو ديدي
  • در قدح تو چهار جوي بهشتست
    نه از شش و پنجست اين سرورفزايي
  • غبغب غنچه در اين چمن بنخندد
    تا تو به خنده دهان او نگشايي
  • در عدمستان کشد نهان شتران را
    خوش بچراند ز سبزه هاي عطايي
  • چون بنهد رخ پياده در قدم شاه
    جست دواسبه ز نيستي و گدايي
  • در دي شهوت چند بماند
    باغ دل ما حبس و حصاري
  • گفت به ريحان شاخ شکوفه
    در ره ما نه هر چه که داري
  • غم مخور از دي وز غز و غارت
    وز در من بين کارگزاري
  • دود رها کن نور نگر تو
    از مه جانان در شب تاري
  • زانک تردد آرد به حيرت
    زين دو تحول در محل آيي
  • چو در غزا تو بتازي ز بحر گرد برآري
    هزار بحر بجوشد چو قطره اي بچکاني
  • چو بگذري تو ز ديوار باغ و در چمن آيي
    زبان شکر گزاري سجود شکر بياري
  • نمک شود چو درافتد هزار تن به نمکدان
    دوي نماند در تن چه مرغزي چه بخاري
  • دلي که عشق نوازد در اين جهان بنسازد
    ازانک مي نگذارد که يک زمانش بخاري
  • ز حد چون بگذشتي بيا بگوي که چوني
    ز عشق جيب دريدي در ابتداي جنوني
  • در آن دلي که گزيدي خيال وار دويدي
    بگفتي و بشنيدي چه آفتي چه بلايي
  • مرا بپرس که چوني در اين کمي و فزوني
    چگونه باشد يوسف به دست کور نخاسي
  • چو صبحدم خنديدي در بلا بنديدي
    چو صيقلي غم ها را ز آينه رنديدي
  • چه هاست در شکم اين جهان پيچاپيچ
    کز او بزايد اناالحق و بانگ سبحاني
  • چمن نگر که نمي گنجد از طرب در پوست
    که نقش چند بدو داد باغ روحاني
  • يکان يکان بنمايد هر آنچ کاشت خموش
    که حامله ست صدف ها ز در رباني
  • اگر نه شاه جهان اوست اي جهان دژم
    به جان او که بگويي چرا در آشوبي
  • به عاقبت بپريدي و در نهان رفتي
    عجب عجب به کدامين ره از جهان رفتي
  • تو باز خاص بدي در وثاق پيرزني
    چو طبل باز شنيدي به لامکان رفتي
  • خموش باش مکش رنج گفت و گوي بخسب
    که در پناه چنان يار مهربان رفتي
  • چه باده بود که در دور از بگه دادي
    که مي شکافد دور زمانه از شادي
  • چو نام باده برم آن تويي و آتش تو
    وگر غريو کنم در ميان فريادي
  • فروگذاشته اي شست دل در اين دريا
    نه ماهيي بگرفتي نه دست مي داري
  • تمام اين تو بگو اي تمام در خوبي
    که بسته کرد مرا سکر باده سحري
  • به باغ بلبل مستم صفير من بشنو
    مباش در قفصي و کناره بامي
  • به من نگر که در اين بزم کمترين عامم
    ز بيخودي نشناسم ز خاص تا عامي
  • بگفتمش که دلم بارگاه لطف خداست
    چه کار دارد قهر خدا در اين مأوي
  • در اين بدم که به ناگاه او مبدل شد
    مثال صورت حوري به قدرت مولي
  • خمش که رنج براي کريم گنج شود
    براي مؤمن روضه ست نار در عقبي
  • شب وجود تو را در کمين چنان ماهيست
    چرا دعا و مناجات نيم شب نکني
  • چه چنگ درزده اي در جهان و قانونش
    که از وراي فلک زهره قوانيني
  • اگر چه سيل بنالد ز راه ناهموار
    قدم قدم بودش در سفر تماشايي
  • به چاه در نظري کردم از تعجب من
    چه از ملاحت او گشته بود صحرايي
  • بقاي من چو بديد و زوال خود خورشيد
    گرفت در طلبم عادت جهان گردي
  • سجود کردم و مستغفرانه ناليدم
    بديد اشک مرا در فغان و پردردي
  • تو در عقيله ترتيب کفش و دستاري
    چگونه رطل گران خوار را به دست آري
  • چنانک گفت طراريم دزد در پي توست
    چو من سپس نگريدم ربود دستاري
  • اگر دلت به بلا و غمش مشرح نيست
    يقين بدانک تو در عشق شاه مختصري
  • کيست هيزم مسکين که چون فتد در نار
    بدل نگردد هيزم به شعله شرري
  • هنوز مشکل مانده ست حال پير تو را
    هزار آيت کبري در او چه بي هنري
  • از آن نفس که در او سر روح پنهان شد
    بکرد حامله دل را رسول رهگذري
  • خراب و مست خدايي در اين چمن امروز
    هزار شيشه اگر بشکني تو معذوري
  • دهان به گوش من آورد و گفت در گوشم
    يکي حديث بياموزمت بياموزي
  • زهي قلم که تو را نقش کرد در صورت
    که نامه همه را نانبشته مي خواني
  • دريد چارق ايمان و کفر در طلبت
    هزارساله از آن سوي کفر و ايماني