167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • رفتم نظاره کردن سوي شکار آن شه
    مي تاخت شاد و خندان آن ماه در غباري
  • تيري ز غمزه خود انداخت بر من آمد
    تيري بدان شگرفي در لاغري شکاري
  • از گلستان عشقش خاري در اين جگر شد
    صد گلستان غلام خارش چگونه خاري
  • در باغ عشق رويش خصمت خداي بادا
    گر تو ز گل بگويي يا قامت چناري
  • از چشم ساحر تو گشتيم شاعر تو
    عذر عظيم دارم در عشق خوش عذاري
  • بر خر چرا نشيني اي همنشين شاهان
    چون هست در رکابت چندين هزار تازي
  • در جانت دردمد شه از شاديي که جانت
    هم وارهد ز مطرب وز پرده حجازي
  • سرمست و پاي کوبان با جمع ماه رويان
    در نور روي آن شه شاهانه مي گرازي
  • پيداست در دم تو که از ناف مشک خاست
    کاندر کدام سبزه و صحرا چريده اي
  • اي حلقه هاي زلف خوشت طوق حلق ما
    سازيد مرغ روح در آن حلقه لانه اي
  • چون در گهر رسيد اشارت گداخت او
    احسنت آفرين چه منور اشارتي
  • جوشيد و بحر گشت و جهان در جهان گرفت
    چون آمدش ز ايزد اکبر اشارتي
  • راهي که فکر نيز نيارد در او شدن
    شيران شرزه را رود از دل دلاوري
  • خاموش باش طبل مزن وقت حمله شد
    در صف جنگ آي اگر مرد لشکري
  • دريا بديده ايم که در وي گهر بود
    دريا درون گوهر کي کرد باوري
  • کشتي شکسته بايد در آبگير خضر
    کشتي چو نشکني تو نه کشتي که لنگري
  • خاموش اگر چه بحر دهد در بي دريغ
    ليکن مباح نيست که من رام يشتري
  • اي دل ز بامداد تو بر حال ديگري
    وز شور خويش در من شوريده ننگري
  • اي رو و پشت عالم در روي من نگر
    تا از رخ مزعفر من زعفران بري
  • طاقت نماند و اين سخنم ماند در دهان
    با صد هزار غم که نهانند چون پري
  • در ديو زشت درروي و يوسفش کني
    و اندر نهاد گرگ درآيي شبان شوي
  • فرزين کژروي و رخ راست رو شها
    در لعب کس نداند تا خود چه سان شوي
  • اي زهره اي که آتش در آسمان زدي
    مريخ را بگو که چه خنجر گرفته اي
  • اي آسمان چو دور نديمانش ديده اي
    در دور خويش شکل مدور گرفته اي
  • اي روي خويش ديده تو در روي خوب يار
    آيينه اي عظيم منور گرفته اي
  • در صبر و توبه عصمت اسپر سرشته اي
    و اندر جفا و خشم سناني نهاده اي
  • در سينه کز مخيله تصوير مي رود
    بي کلک و بي بنان تو بناني نهاده اي
  • اخلاق مختلف چو شرابات تلخ و نوش
    در جسم هاي همچو اواني نهاده اي
  • دل هاي بي قرار ببيند که در فراق
    از بهر چه نياز و کشاني نهاده اي
  • اي چرخ راست گو که در اين گردش آن چنان
    خورشيدرو و ماه لقايي بديده اي
  • هر چند شير بيشه و خورشيدطلعتي
    بر گرد حوض گردي و در حوض درفتي
  • بر مغز من برآي که چون مي مفرحي
    در چشم من درآي که نور بصارتي
  • آن مه اگر برآيد در روز رستخيز
    برخيزد از ميان قيامت قيامتي
  • زان رو که زهره نيست فلک را که دم زند
    در خود همي بسوزد دارد علامتي
  • از من مپرس اين و ز عقل کمال پرس
    کو راست در عيار گهرها مهارتي
  • او نيز خود چه گويد ليکن به قدر خويش
    کو در قدم بود حدثي نوطهارتي
  • عقل از اميد وصل چو مجنون روان شود
    در عشق مي رود به اميد زيارتي
  • ور ز آنک درنيابد در ره کمال عشق
    از پرتو شرارش يابد حرارتي
  • گه در زمين خدمت چون خاک ره شدم
    بر چرخ روح گاه دويدم باختري
  • در واديي رسيدم کان جا نبرد بوي
    ني معجز و کرامت و ني مکر و ساحري
  • در آتش خليل کجا آيد آن خسي
    کو خشک شد ز عشق دلارام آزري
  • گر خوگري به لطف نباشد دل مرا
    او کي فراق داند در دور دايري
  • اين جمله من بگفتم و القاب شمس دين
    از رشک کرده در غم تبريز ساتري
  • سختي کشان ز گردش اين چرخ در غم اند
    بر رغم جمله چرخه دوار مي کشي
  • اي صورت حقايق کل در چه پرده اي
    سر برزن از ميانه ني چون شکروشي
  • آتش فتاد در ني و عالم گرفت دود
    زيرا نداي عشق ز ني هست آتشي
  • بر فرق خاک آب روان کرد عشق او
    در باغ عشق سرو روان است آن يکي
  • ساقيم گر ندادي داروي فربهي
    همچون لب زجاج و قدح در نحولمي
  • از گور سوي جنت اگر راه نيستي
    در گور تن چرا خوش و باعرض و طولمي
  • بس کن ز آفتاب شنو مطلع قصص
    آن مطلع ار نبودي من در افولمي