167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مجموعه آثار عطار

  • درون پرده دل راز دارد
    در رحمت برويم باز دارد
  • پس آنگاهي بنورش محو ماني
    بماني در بقايش جاوداني
  • بشو غواص درياي معاني
    کزين معني در اسرار داني
  • شوي درياچه در دريا نشيني
    بجز دريا دگر چيزي نبيني
  • هميشه تا ابد در جهل ماني
    روي اندر جحيم جاوداني
  • ازين کشتي اگر تو باز ماني
    بماني در عذاب جاوداني
  • عوام الناس بس در دين زبونند
    بدرياي جهالت سرنگونند
  • عوام الناس را احوال مشکل
    عوام الناس راپايست در گل
  • عوام الناس اين معني ندانند
    عوام الناس در دعوي بمانند
  • بنور او بيابي زندگاني
    بماني در بقاي جاوداني
  • تمام اوليا اسرار بينند
    بمعني روشني در راه دينند
  • تو دين مصطفي تغيير دادي
    بدرياي ضلالت در فتادي
  • گهي با يوسف مصري بچاهي
    گهي در مصر عزت پادشاهي
  • که تا يابي حيات زندگاني
    بماني تا ابد در جاوداني
  • شنيدستم ز دانايان اسرار
    که در جنگ احد سلطان کرار
  • اميرالمؤمنين را گر بداني
    بيابي در حقيقت کامراني
  • بنورش راهبر شو در معاني
    که تا اسرار يزداني بداني
  • ازو گردي معلم در معاني
    طريق علم يزداني بداني
  • ترا او در مقام حق رساند
    بسوي وحدت مطلق رساند
  • ميان عارفان عشق در کار
    زهي سوداي روح افزاي عطار
  • مرفه انبيا در زير جاهش
    مشرف اوليا از خاک راهش
  • وگرنه هيچکس را در پذيرد
    وجود ذره عالم بگيرد
  • بنفيش اهل کفر اندر حجيمند
    باثباتش محبان در نعيمند
  • هر آنکس کو نگهدارد امانت
    بجاي آوردن حق در ديانت
  • فرو هرگز نيايد از عمارت
    نگنجد شرح وصفش در عبارت
  • نباشد کار درويشان بترتيب
    کند هر گونه در گفت ترکيب
  • چو گشتي مستعد اين سعادت
    مکن تقصير در عين عبادت
  • در آن چاه طبيعت ار بماني
    شود يکباره تلخت زندگاني
  • يکايک را مرتب در نوشتن
    بهمت از همه اندر گذشتن
  • شفيعت خصم گردد در قيامت
    ندارد سود آنگاهي ندامت
  • بود انکار ايشان عين خذلان
    مبادا هيچکس در شين خذلان
  • خلافي نيست ايجان در مناجات
    ميان رهروان اندر مقامات
  • نماندش قوتي در آخر کار
    ببايد بست بر فتراک ناچار
  • چو در بند خودي افتاده بنده
    شود گوش مرادش نشنونده
  • جمال معنيش منظور ايشان
    شده از نيستي در خاک راهش
  • چو معراج نماز آغاز گردي
    در آنساعت هزاران ناز کردي
  • بصورت آدمي بسيار باشند
    که در محشر سزاي نار باشند
  • زيادت آنکه ايشان گوش دارند
    مراد خويش در آغوش دارند
  • بماني در خيالات هوائي
    بعمر اندر نيابي زو روائي
  • در آنمدت که آنخواهي برآورد
    بکم خوردن ترا بايد سرآورد
  • بود معزول از سمع حقيقت
    نباشد در صف جمع طريقت
  • بلي ذوقيست در گفتن هوائي
    نداند اين بجز مرد خدائي
  • در آنحضرت برآيد جمله کامش
    برند از زمره احباب نامش
  • چو بربستم در فرزانگي من
    بگويم رمزي از ديوانگي من
  • بر اسرار شريعت ده وقوفم
    مکن موقوف يکسر در حروفم
  • مگردانم مقيد در خيالات
    بفضل خود رسان جانم بحالات
  • اي وصالت رهنماي سالکان
    اي وصالت در گشاي طالبان
  • سر بي سرنامه راپيدا کنم
    عاشقان را در جهان شيداکنم
  • وان نموده سر اسرار قدم
    آوريده در معني از عدم
  • عارفان اين معرفت دريافتند
    سالکان مرکب در اين ره تاختند
  • سر بي سرنامه راپيدا کنم
    عاشقان را در جهان شيداکنم
  • تا بداند عاشقان سوخته
    اسم اعظم گشت در دين دوخته
  • من براي جمله عالم آمدم
    لاجرم در نفس آدم آمدم
  • من براي راه عشاق آمدم
    لاجرم در عشق مشتاق آمدم
  • خودپرستان اندرين ره گمرهند
    در طريق عشق حق آگه ترند
  • مردمان گفتند و پنجه ديده
    روي خود در خون چراآلوده
  • اي دريغا عارفان باوفا
    شان برفتند و بماندم در قفا
  • قلم غواص درياي معاني
    سخن هايش همه چون در کاني
  • ز بلبل جمله ميکردند شکايت
    هميگفتند هر يک در حکايت
  • زمين بوسيم در بزم جهاندار
    دعاي دولتش گوئيم صد بار
  • نسيم صبحدم را گفت برخيز
    برو در دامن معشوقم آويز
  • شرابي خور که بدمستي ندارد
    نشاطش روي در هستي ندارد
  • مخور چيزي که در اندوه ماني
    بود آنت بلاي جاوداني
  • به مستي جمله رندان در خرابات
    همي گويند بيهوده خرافات
  • سليمان گفت بلبل را کجائي
    چرا در معرض مرغان نيايي
  • و گر نه پايمال نفس ماني
    معذب در بلاي جاوداني
  • شنيدستم من از پير خردمند
    جواني در مغاک کوه الوند
  • شنيدستم که در عهد گذشته
    اميري بود والي عهد گشته
  • تو تا در بندگي بيجان نباشي
    قبول حضرت سلطان نباشي
  • کسي باشد سزاي تاجداري
    که باشد در تبارش شهرياري
  • کرد آغاز آن فقير ناتوان
    داستاني در فراق دوستان
  • گل صبوحي کرد اندر گلستان
    شد منور گلستان در بوستان
  • گشت معلوم صبا آن گفتنش
    تا ندانند دشمنان در سفتنش
  • نازها ميکرد گل در انجمن
    چاک کرده هر زماني پيرهن
  • نرم شد در عشق بلبل خاطرش
    شفقتي بنمود طبع ماهرش
  • ديد سوراخي درو گل ريخته
    آتشي در زير آن انگيخته
  • بلبل از باد صبا در بوستان
    نوحه ميکردند بهر دوستان
  • هرکه بارش را تحمل ميکند
    در جهان جانش تحمل ميکند
  • رنج اندک را بکن غمخوارگي
    ورنه بيني عجز در بيچارگي
  • هر که در پايان کار ننگرد
    عاقبت روزي پشيماني خورد
  • فخر جمله کارها نان دادانست
    در بروي دوستان بگشادنست
  • آنکه کذابست مي گويد دروغ
    نيست اورا در وفاداري فروغ
  • اولا صدق زبانست در سخن
    وآنگهي حفظ امانت فهم کن
  • موعظت هر چند گويي بيشتر
    در دل سختش نباشد کارگر
  • در بلا وقتي که صابرنيستي
    نزد اهل صدق شاکر نيستي
  • هرکه نگزيند صراط مستقيم
    در عذاب آخرت باشد مقيم
  • تا تواني تشنه راسيراب کن
    در مجالس خدمت اصحاب کن
  • از خداي خويشتن غافل مباش
    غافلانه در ره باطل مباش
  • ويس و رامين

  • خداوندي که فرمانش روايي
    چنين دارد همي در پادشايي
  • بپوشيد آن لوا را در صفاهان
    بدانش تهنيت کردند شاهان
  • به ماهي در نباشد روزگاري
    کز اقليمي نيارندش نثاري
  • جوانست و نجويد در جواني
    ز شهوت کامهاي اين جهاني
  • شنيدي آن مثل در آشنايي
    که باشد آشنايي روشنايي
  • فرود آمد شهنشه در کهستان
    کهستان گشت خرم چون گلستان
  • بماندم زين سبب اندر صفاهان
    نرفتم در رکاب شاه شاهان
  • کجا اين داستاني نامدارست
    در احوالش عجايب بيشمارست
  • نشسته در ميان مهتران شاه
    چنان کاندر ميان اختران ماه
  • گروهي بر کنار رودباري
    گروهي در ميان لاله زاري
  • پس پشتش بسي مهد و عماري
    بدو در ماهرويان حصاري
  • کجا آنگه ز گشت روزگاران
    در آذرماه بودي نوبهاران