167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • بيني که جهان به حيرت آيد
    در حلقه خلق آن جهاني
  • اي داده تو گوشت پاره اي را
    در گفت و شنود ترجماني
  • وز گريه ابر و خنده برق
    در سنبل و سرو ارتقايي
  • خاموش کن و نظاره مي کن
    بي زحمت خوف در رجايي
  • در سور مهي بنفشه مويي
    کي شرط بود که تو بمويي
  • در پيش شدي که حاجبم من
    والله که نه حاجبي حجابي
  • جانم مست است و تن خراب است
    مستي است نشسته در خرابي
  • اين هر دو چنين و دل چنينتر
    کز غم چو خري است در خلابي
  • چون باشد در خمار هجران
    آن روح که يافت وصل و مستي
  • مي خند چو گل در اين گلستان
    کان جان بهار را بديدي
  • از يک نظرت قيامتي خاست
    يا رب تو در آن نظر چه داري
  • برگير کلاه از سر باز
    تا پر بزند در اين صحاري
  • خضري به ميان سينه داري
    در آب حيات و سبزه زاري
  • يا رب که که را همي فريبند
    خوش مي نگرند در شکاري
  • گشته ست زبان گاو ناطق
    در حمد و ثنا و شکر آري
  • بابرگ شد آن کلوخ جان يافت
    در شکر نمود جان سپاري
  • وقت است که در وجود خاکي
    آن تخم که گفته اي بکاري
  • آني که بري خسوف از ماه
    آن ماه نه اي که در خسوفي
  • آني که بري کسوف از شمس
    آن شمس نه اي که در کسوفي
  • از سيل بلا چو کاه مگريز
    در عشق و ولا چو پهلواني
  • چون گرم شوم ز جام اول
    غير تسليم در قضا ني
  • اي لعل تو از کدام کاني
    در حلقه درآ که خوش نگيني
  • تا چشم تو اين بود چه بيني
    در بتگه نفس نقش ماني
  • اي عاجز خويش رو به تبريز
    در شمس الدين گريز باري
  • در عشق هر آنک شد فدايي
    نبود ز زمين بود سمايي
  • نتوان ز تو عشق صبر کردن
    صبرا تو در اين هوس نشايي
  • در ما بنگر چو مي شناسي
    اي ماه بگو که از کجايي
  • چون بانگ سماع در که افتاد
    اي کوه گران کم از صدايي
  • اي بي تو محال جان فزايي
    وي در دل و جان ما کجايي
  • در بام فلک درافتد آتش
    گر بر سر بام خود برآيي
  • در ديده نااميد هر دم
    اي ديده دل چه مي نمايي
  • خواهم که در اين ميان درآيي
    اي ماه بگو که کي برآيي
  • تا رقص کنان ز در درآييم
    اي ماه بگو که کي برآيي
  • در گوشه روي ترش نشيني
    اي ماه بگو که کي برآيي
  • ما چون مس و آهنيم ثابت
    در حيرت چون تو کيميايي
  • در مغز فکن تو هوي هويي
    وز خلق برآر هاي هايي
  • در ره خر بد ز اسب رهوار
    از فضل تو کرده پيش پايي
  • در تو مگسي چو دل ببندد
    يابد ز درت پر همايي
  • اي دل مپذير بيش صورت
    مي باش چو آب در رواني
  • در مجلس دل درآ که آن جا
    عيش است و حريف آسماني
  • در فناي محض افشانند مردان آستي
    دامن خود برفشاند از دروغ و راستي
  • سالکي جان مجرد بر قلندر عرضه داد
    گفت در گوشش قلندر کان طرف مي واستي
  • عاشقا کمتر نشين با مردم غمناک تو
    تا غباري درنيفتد در صفاي بيخودي
  • اي خدايي که مفرح بخش رنجوران تويي
    در ميان لطف و رحمت همچو جان پنهان تويي
  • ناله بخشي خستگان را تا بدان ساکن شوند
    چون حقيقت بنگرم در درد ما نالان تويي
  • بر کنار او ربابي در کف او زخمه اي
    مي نوازد خوش نوايي دلکشي بنشسته اي
  • در شرابم چيز ديگر ريختي درريختي
    باده تنها نيست اين آميختي آميختي
  • همچو موسي کآتشي بنموديش و آن نور بود
    در لباس آتشي نور و ضيا مي ريختي
  • اي دل آمد دلبري کاندر ملاقات خوشش
    همچو گل در برگ ريزان از حيا مي ريختي
  • کوشش ما را منه پهلوي کوشش هاي عام
    کز بقاشان مي کشيدي در فنا مي ريختي