167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • گويند رفيقانم در عشق چه سر داري
    گويم که سري دارم درباخته در پايي
  • در روي تو گفتم سخني چند بگويم
    رو باز گشادي و در نطق ببستي
  • خانه اي در کوي درويشان بگير
    تا نماند در محلت زاهدي
  • مگر در آينه بيني و گر نه در آفاق
    به هيچ خلق نپندارمت که مانندي
  • قلمست اين به دست سعدي در
    يا هزار آستين در دري
  • در سراپاي تو حيران مانده ام
    در نمي بايد به حسنت زيوري
  • هر که يک بارش گذشتي در نظر
    در دلش صد بار ديگر بگذري
  • اول منم که در همه عالم نيامده ست
    زيباتر از تو در نظرم هيچ منظري
  • آه سعدي اثر کند در کوه
    نکند در تو سنگ دل اثري
  • عودست زير دامن يا گل در آستينت
    يا مشک در گريبان بنماي تا چه داري
  • کس از کناري در روي تو نگه نکند
    که عاقبت نه به شوخيش در ميان آري
  • حديث يا شکرست آن که در دهان داري
    دوم به لطف نگويم که در جهان داري
  • تو در ميان خلايق به چشم اهل نظر
    چنان که در شب تاريک پاره نوري
  • آن کو نديده باشد گل در ميان بستان
    شايد که خيره ماند در ارغوان و خيري
  • سعدي نظر بپوشان يا خرقه در ميان نه
    رندي روا نباشد در جامه فقيري
  • چنان موافق طبع مني و در دل من
    نشسته اي که گمان مي برم در آغوشي
  • لايقتر از اميري در خدمتت اميري
    خوشتر ز پادشاهي در حضرتت غلامي
  • در چکانيدي قلم بر نامه دلسوز من
    گر اميد صلح باري در جوابت ديدمي
  • زنده بي دوست خفته در وطني
    مثل مرده ايست در کفني
  • در دهانت سخن نمي گويم
    که نگنجد در آن دهن سخني
  • چون اسم تو در ميان نباشد
    گويي که به جسم در مياني
  • آورده ز غمزه سحر در چشم
    درداده ز فتنه تاب در موي
  • شيري در اين قضيت کهتر شده ز موري
    کوهي در اين ترازو کمتر شده ز کاهي
  • در قطره باران بهاري چه توان گفت؟
    در نافه آهوي تتاري چه توان گفت؟
  • نازک بدني که مي نگنجد
    در زير قبا چو غنچه در پوست