نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
حقيقت احمدا تو کار داني
در
اينجاگه نمود يار داني
همه دلدار ميبايست ديدن
که
در
لعنت نبايستش دويدن
بهر سيري که کردي
در
زمانه
ترا آمد وصال جاودانه
جواهر نامه جانان باز گفتست
همو اسرارها
در
راز گفتست
چنين ميگفتي آنگاهي
در
اسرار
ندانم تا بدي آنگه خبردار
اگر چيزي هميداني
در
اين سر
ترا ميگويم اينجاگه بظاهر
حجابت هيچ نبود
در
زمانه
يکي باشد حقيقت جاودانه
کجائي اينزمان عطار مانده
از اين گفتار
در
دلدار مانده
همه مردان ره خاموش گشتند
در
اين اسرارها بيهوش گشتند
همه
در
سر توحيدست اسرار
که ميگويد حقيقت ديد عطار
رموزي بود ميدانند مردان
بگفتم اينزمان
در
چرخ گردان
درون بحرم و جوهر بديده
کنون
در
قربت جوهر رسيده
شريعت رهنمون شد با حقيقت
نمودم رخ حقيقت
در
شريعت
حقيقت
در
همه موجود ديدم
نظر کردم همه معبود ديدم
حقيقت
در
همه پيداست اينجا
ولي جمله عجب يکتاست اينجا
الا اي هوشمند اکنون کجائي
کيت آخر رسيده
در
خدائي
پديدار است از ديدار جانان
در
اينجاگه همه اسرار جانان
جمالش
در
همه ديدار بنمود
حقيقت خود بخود اسرار بنمود
وصالم
در
دل خاکست ديدار
که اينجا ميشوم من ناپديدار
وصالم
در
دل خاکست آخر
که ديدارم شود اينجاي ظاهر
نهانم باز
در
محو حقيقت
چنين گفتست تفسير شريعت
خوشا آنکس کز اين عالم بيکبار
وجودش
در
حقيقت ناپديدار
بر جانان چنان مشهور امروز
شدستي
در
صفات سر پيروز
کنون هستي وليکن
در
حقيقت
فرو مگذار يکلحظه شريعت
فرو مگذار يکدم ديد جانان
هميشه باش
در
توحيد جانان
چنان مستم که هستم
در
اناالحق
هميگويم دمادم من اناالحق
چو شرع او بگفتم
در
حقيقت
بخواهد کشتنم بهر شريعت
چو شرع او بگفتم
در
حقيقت
بخواهد کشتنم بهر شريعت
ندارد او بجز عشقت کناره
همه
در
جوهر بحرت نظاره
کف خاکست ايندم
در
ميانه
ز تو ديده وصال جاودانه
کف خاکست بادي
در
ميانش
توئي اينجايگه مرجان جانش
صفاتت اين همه بنموده اينجا
وصالت عشق
در
بگشوده اينجا
مرا گفتي همه اسرار جانان
نمودستم
در
اين گفتار جانان
در
معني تو بگشادي حقيقت
که واصل کرده عين طبيعت
در
معني تو بگشادي بتحقيق
ترا دادند اينجا وصل توفيق
حقيقت آنچه تو بنموده باز
در
اسرار کل بگشوده باز
نچندان وصف بيچون و چگونست
نميدانند کو
در
اندرونست
چنان
در
آسمان جانست گردان
بسان جوهر ذاتست رخشان
تعالي الله دو ديدار نمودار
حقيقت
در
حقيقت صاحب اسرار
بسي اسرار دل گفتيم اينجا
در
اسرار بر سفتيم اينجا
بسي اسرار جان اينجا نموديم
در
معني بيکباره گشوديم
ابا عطار اينجا آشنااند
حقيقت جمله
در
ديد خدا اند
در
اينجا وصل جانانست درياب
گلت خورشيد تابانست درياب
در
اينجا وصل جانان يافتستي
چرا جان و دلت بشتافتستي
خبر دارم من از ديدار رويش
فتاده اينچنين
در
گفتگويش
هر آنکو اصل تحقيقي ندارد
در
اينجا اصل توفيقي ندارد
رسيدي اينزمان
در
منزل دل
حقيقت کرد دل مقصود حاصل
منم امروز
در
يکتائي خويش
نينديشم من از رسوائي خويش
چو سلطانم کنون
در
سرفرازي
مرا زيبد حقيقت عشقبازي
چنان رفتست نامم
در
زمانه
که خواهم ماند اکنون جاودانه
در
اين اسرارهاي برگزيده
که وصل آن بجز احمد نديده
کتابم بيشکي اسرار جانست
در
او سر حقيقت کل عيانست
همه سر عيان بالا بديدم
در
اينجا خويشتن يکتا بديدم
چو نور يارم اندر اندرونست
مرا
در
هر معاني رهنمونست
زهي عطار کز ديدار دلدار
دمادم ميفشاني
در
اسرار
حقيقت پيش بين سالکاني
که داري اصل
در
قرب معاني
شناساي حقي
در
دار دنيا
حقيقت ديده ديدار مولا
شناساي حقي
در
جوهر عشق
توئي اندر زمانه رهبر عشق
توئي امروز اندر عشق رهبر
توئي
در
گفتن اسرار جوهر
ز خود دريافتم اسرار بيچون
بديدم
در
درون ديدار بيچون
ترا اينجايگه بنموده ديدار
بگفته مر ترا
در
سر اسرار
در
آندم عين ديدارم نمائي
مرا از وصل انوارم نمائي
تو دانائي حقيقت ره نمودي
در
عطار کلي بر گشودي
در
اين اسرارهاي پر جواهر
حقيقت ميشود اسرار ظاهر
در
اين تفسيرهاي راز ديده
بگوئي نکته کان باز ديده
خموشانند اهل عالم خاک
يکي گشته همه
در
صانع پاک
همه اندر خراباتند مانده
همه
در
عين آن ذاتند مانده
در
آنحضرت چنان ديدار دارند
که دائم خويشتن دلدار دارند
نينديشي دمي از سر جانان
بهرزه مانده
در
خاک نادان
سخن از وصل نشنفتست اصلت
حقيقت دمبدم
در
ديد وصلت
چو ترک خويشتن کردي حقيقت
حقيقت
در
يکي مردي حقيقت
تو بيروني ولي
در
اندروني
نداني جوهر ذاتي که چوني
همه اينجا گرفتاريم مانده
همه
در
عين ديداريم مانده
همه اسرارها اينجاست موصوف
ولي بايد کسي
در
سر مکشوف
در
او پيدا اگر سالک حقيقت
ببايد ديدن ملک حقيقت
مجموعه آثار عطار
تو
در
عالم زدي لاف توکل
جفاي ظالمان کردي تحمل
تو گفتي سر توحيد خداوند
نداري
در
تصوف هيچ مانند
دگر پرسد عوام الناس چونند
چرا
در
دانش باطن زبونند
عوام الناس اين معني ندانند
عوام الناس
در
دعوي بمانند
بسان آفتابست
در
جهان فاش
ندارد تاب ديدن چشم خفاش
اميرالمؤمنين آمد امامم
که مهر اوست
در
دل همچو جانم
اميرالمؤمنين روح و روانم
بمعني نطق گشته
در
زبانم
اميرالمؤمنين
در
حکم محکم
اميرالمؤمنين با روح همدم
نواي ارجعي را گر شنيدي
چرا
در
خانه گل آرميدي
ترا راه حقيقت او نمايد
در
اسرار بر رويت گشايد
چو مظهر يافتي مرد خدائي
بيا پي
در
حقيقت آشنائي
اميرالمؤمنين با جان منصور
اميرالمؤمنين
در
پرده مستور
اگر قول نبي امت شنودي
خلافي
در
ره ملت نبودي
بديدي
در
حقيقت روي دلدار
شوي اندر حقيقت واقف کار
ز حال خويشتن آگاه باشد
بمعني
در
طريق شاه باشد
ترا ميخواند موسي
در
مناجات
برآوردي مر اورا جمله حاجات
در
اسرار بر رويم گشادي
بکوي رحمت خود راه دادي
بود اهل شريعت اهل دنيا
بمعني
در
حقيقت نيست بينا
شريعت حفظ اهل اين جهانست
بمعني
در
حقيقت پاسبانست
بپا هرگز نبايد رفت جائي
که
در
آنجا نباشد آشنائي
بپوشان عيب کس را برنگيري
خطاهاي کسان را
در
پذيري
وليکن شش پيمبر
در
طريقت
شدند مائمور اسرار شريعت
ترا راه حقيقت او نمايد
در
اسرار برويت گشايد
در
معني برويت برگشادم
کليد علم بر دست تو دادم
گزيند او طريق مصطفي را
بداند
در
حقيقت مرتضي را
صفحه قبل
1
...
246
247
248
249
250
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن