نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
مي جوش ز سر گيرد خمخانه به رقص آيد
گر از شکرقندت
در
جام کني حالي
از چشم چو بادامت
در
مجلس يک رنگي
هر نقل که پيش آيد بادام کني حالي
بر بام فلک صد
در
بگشايد و بنمايد
گر حارس بامت را بر بام کني حالي
هر خام شود پخته هم خوانده شود تخته
گر صبح رخت جلوه
در
شام کني حالي
مي بيند و مي داند يک يک سر ياران را
امروز
در
اين مجمع شاهنشه سرداني
اي شاه مسلمانان وي جان مسلماني
پنهان شده و افکنده
در
شهر پريشاني
اي آتش
در
آتش هم مي کش و هم مي کش
سلطان سلاطيني بر کرسي سبحاني
از خاک درت بايد
در
ديده دل سرمه
تا سوي درت آيد جوينده رباني
در
پرده خاک اي جان عيشي است به پنهاني
و اندر تتق غيبي صد يوسف کنعاني
گر چاشنيي خواهي هر شب بنگر خود را
تن مرده و جان پران
در
روضه رضواني
هر کو نمرد خندان تو شمع مخوان او را
بو بيش دهد عنبر
در
وقت پريشاني
اي شهره نواي تو جان است سزاي تو
تو مطرب جاناني چون
در
طمع ناني
گر خسته شود کفت کفي دگرت بخشد
ور خسته شود حلقت
در
حلقه سلطاني
با اين همه سلطاني آن خصم مسلماني
بربود به قهر از من
در
راه حرمداني
از نعمت روحاني
در
مجلس پنهاني
چندانک خوري مي خور دستوري دادن ني
مي کوبد تقديرش
در
هاون تن جان را
وين سرمه عشق او اندرخور هاون ني
همرنگ جماعت شو تا لذت جان بيني
در
کوي خرابات آ تا دردکشان بيني
از ابجد انديشه يا رب تو بشو لوحم
در
مکتب درويشان خود ابجد و حطي ني
سرفتنه اوباشي همخرقه قلاشي
در
مصر نمي باشي تا جمله شکرخايي
محراب بسي ديدي
در
وي بنگنجيدي
اندر نظر حربي بشکافد محرابي
خورشيد و قمر گاهي شب افتد
در
چاهي
بيرون کشدش زان چه بي آلت و قلابي
اي سوخته يوسف
در
آتش يعقوبي
گه بيت و غزل گويي گه پاي عمل کوبي
گه دور بگرداني گاهي شکر افشاني
گه غوطه خوري عريان
در
چشمه ايوبي
زين به بتوان گفتن اما بمگو تن زن
منگر ز حساب اي جان
در
عالم محسوبي
خواهم که روم زين جا پايم بگرفتستي
دل را بربودستي
در
دل بنشستستي
برپر به پر روزه زين گنبد پيروزه
اي آنک
در
اين سودا بس شب که نخفتستي
آن يار که گم کردي عمري است کز او فردي
بيرونش بجستستي
در
خانه نجستستي
آمد مه ما مستي دستي فلکا دستي
من نيست شدم باري
در
هست يکي هستي
عاشق شده بر پستي بر فقر و فرودستي
اي جمله بلندي ها خاک
در
اين پستي
جز خويش نمي ديدي
در
خويش بپيچيدي
شيخا چه ترنجيدي بي خويش شو و رستي
بربند
در
خانه منماي به بيگانه
آن چهره که بگشادي و آن زلف که بربستي
صورتگر بي صورت گر ز آنک عيان بودي
در
مردن اين صورت کس را چه زيانستي
گر نقش پذيرفتي
در
شش جهت عالم
بالا همه باغستي پستي همه کانستي
اي ساکن جان من آخر به کجا رفتي
در
خانه نهان گشتي يا سوي هوا رفتي
در
روح نظر کردي چون روح سفر کردي
از خلق حذر کردي وز خلق جدا رفتي
ني باد صبا بودي ني مرغ هوا بودي
از نور خدا بودي
در
نور خدا رفتي
اي يار غلط کردي با يار دگر رفتي
از کار خود افتادي
در
کار دگر رفتي
صد بار فسون کردم خار از تو برون کردم
گلزار ندانستي
در
خار دگر رفتي
مانند مکوک کژ اندر کف جولاهه
صد تار بريدي تو
در
تار دگر رفتي
نه چرخ زمرد را محبوس هوا کردي
تا صورت خاکي را
در
چرخ درآوردي
کامل صفت آن باشد کو صيد فنا باشد
يک موي نمي گنجد
در
دايره فردي
با سينه ناشسته چه سود ز رو شستن
کز حرص چو جارويي پيوسته
در
اين گردي
آثار فلک ها را اجزاي زمين کردي
اجزاي زمين ها را
در
لطف سما کردي
اي گلشن نيکويي امروز چه خوش بويي
بر شاخ کي خنديدي
در
باغ کي پروردي
بگذر ز جوامردي کان هم ز دوي خيزد
در
وحدت همدردي درکش قدح دردي
از مرگ چه انديشي چون جان بقا داري
در
گور کجا گنجي چون نور خدا داري
در
عالم بي رنگي مستي بود و شنگي
شيخا تو چو دلتنگي با غم چه هواداري
من شيوه پريان را آموخته ام شب ها
وقت حشرانگيزي
در
چالش و ميخواري
جني پنهان باشد
در
ستر و امان باشد
پوشيده تر از پريان ماييم به ستاري
ديوانه شده شب ها آلوده شده لب ها
در
جمله مذهب ها او راست سزاواري
صفحه قبل
1
...
2476
2477
2478
2479
2480
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن