نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
دو ديده را بگشا نور ذوالجلال ببين
ز فر دولت آن خوش خصال
در
ديده
چو آفتاب جمالش بديده ها درتافت
چه شعله هاست ز نور جلال
در
ديده
چو عقل عقل قنق شد درون خرگه جسم
عقول هيچ ندارد مجال
در
ديده
مرا و خانه دل را چنان به يغما برد
که مي دود حسنک پابرهنه
در
خانه
اگر چه هر طرفي بازگشت
در
طلبش
از آن طلب چو به خود وانگشت شد خسته
بيا به شهر عدم درنگر
در
آن مستان
ببين ز خويش و هزاران چو خويش وارسته
چو لقمه را ببريدي خيال پيش آيد
خيال هاست شده بر
در
صفا پرده
اي تو گشاده
در
هفت آسمان
دست کرم بر دل پابست نه
گفته امت اي دل پنجاه بار
صيد مکن پاي
در
اين شست نه
خورشيد گويد غوره را زان آمدم
در
مطبخت
تا سرکه نفروشي دگر پيشه کني حلواگري
گويد بلي فرمان برم جز
در
جمالت ننگرم
جز بر خيالت نگذرم وز جان نمايم چاکري
کو سايه منصور حق تا فاش فرمايد سبق
کز مستعيني مي رهي
در
مستعاني مي روي
يک عشرتي افراشتي صد تخم فتنه کاشتي
در
شهر ما نگذاشتي يک عاقلي فرزانه اي
اي مزرعه بگذاشته
در
شوره گندم کاشته
اي شعله را پنداشته روزن تو چون پروانه اي
اي آنک اندر باغ جان آلاجقي برساختي
آتش زدي
در
جسم و جان روح مصور ساختي
از اختران
در
سنگ و گل تأثيرها درريختي
وز راه دل تا آسمان معراج معبر ساختي
آمد بهار اي دوستان خيزيد سوي بوستان
اما بهار من تويي من ننگرم
در
ديگري
دامن ندارد غير او جمله گدااند اي عمو
درزن دو دست خويش را
در
دامن شاهنشهي
آن انبيا کاندر جهان کردند رو
در
آسمان
رستند از دام زمين وز شرکت هر ابلهي
خوشتر رويد اي همرهان کآمد طبيبي
در
جهان
زنده کن هر مرده اي بيناکن هر اکمهي
گفتم که آنچ از آسمان جستم بديدم
در
زمين
ناگاه فضل ايزدي شد چاره بيچاره اي
خاموش خاموش اي زبان همچون زبان سوسنان
مانند نرگس چشم شو
در
باغ کن نظاره اي
يا همچو عشق جان فدا
در
لاابالي ماردي
با عقل پرحرص شحيح خرده دان آميختي
اي آتش فرمانروا
در
آب مسکن ساختي
وي نرگس عالي نظر با ارغوان آميختي
در
پيش درياي نهان اين هفت درياي جهان
چون واهب اندر بخششي چون راهب اندر طاعتي
چون شمس تبريزي که او گنجا ندارد
در
فلک
کان مطلع خورشيد او دارد عجايب ساحتي
خيمه معيشت برکني آتش به خيمه درزني
گر از سر بامي کني
در
سابقان نظاره اي
بنشسته حس نفس خس نزديک کاسه چون مگس
گر کاسه نگزيدي مگس
در
حين مگس عنقاستي
امروز رستيم اي خدا از غصه آنک قضا
در
گوش فتنه دردمد هر لحظه اي مکاريي
کف همگي آب شود يا به کناري برود
ز آنک دورنگي نبود
در
دل بحر احدي
تا نشوي خاک درش
در
نگشايد به رضا
تا نکشي خار غمش گل ز گلستان نبري
بازرهان جمله اسيران جفا را جز من
تا به جفا هم نکني
در
جز بنده نظري
چونک خيالت نبود آمده
در
چشم کسي
چشم بز کشته بود تيره و خيره نگري
داد ده اي عشق مرا وز
در
انصاف درآ
چون ابدا آن توام ني قنقم رهگذري
زير قدم مي سپرم هر سحري باديه اي
خون جگر مي سپرم
در
طلب قافله اي
نيست روش طرنطران بنگر سوي آسمان
در
تک و پوي اختران هر يک چون مسخري
جوشش شوق از کجا جنبش ذوق از کجا
لذت عمر
در
کمين رحم به زير چادري
خلق شده شکار او فرجه کنان کار او
در
پي اختيار او هر يک بسته زيوري
از مي عشق سرخوشم آتش عشق مفرشم
پاي بنه
در
آتشم چند از اين منافقي
مي زده مييم ما کوفته دييم ما
چشم نهاده ايم ما
در
تو که توتيا تويي
لعبت صورت مرا دوخته اي به جادوي
سوزن هاي بوالعجب
در
دل من خليده اي
از رحموت گشته اي
در
رهبوت رفته اي
تا دم مهر نشنوي تا سوي دوست ننگري
آتش عشق لامکان سوخته پاک جسم و جان
گوهر فقر
در
ميان بر مثل سمندري
مستک خويش گشته اي گه ترشک گهي خوشک
نازک و کبرکت که چه
در
هنرک نغولکي
نور خدايگان جان
در
تبريز شمس دين
کرد طريق سالکان ايمن اگر تو غولکي
جان به مثال ذره ها رقص کنان
در
آفتاب
نورپذيريش نگر لعل وش و مهارتي
دولت سنگ پاره اي گر چه بيافت چاره اي
در
تن خويش بنگرد بيند وصف گوهري
ساقي جان فزاي من بهر خدا ز کوثري
در
سر مست من فکن جام شراب احمري
مرد قمارخانه ام عالم بي کرانه ام
چشم بيار
در
رخم بنگر پيش روشني
در
تک گور مؤمنان رقص کنان و کف زنان
مست به بزم لامکان خورده شراب مؤمني
صفحه قبل
1
...
2474
2475
2476
2477
2478
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن