نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
پيچ زلفش چو نديدي تو برو معذوري
اي تو
در
نيک و بد دور زمان پيچيده
در
پس پرده ظلمات بشر ننشينيم
ز آنک چون نور سحر پرده درانيم همه
آه دردت را ندارم محرمي
چون علي اه مي کنم
در
قعر چاه
آن چنان شاهي نگر کز لطف او
خار و گل
در
گلستان آميخته
اي فرورفته چو قارون
در
زمين
وي زمين را آسمان پنداشته
اي کرانه رفته عشق از ننگ تو
اي تو خود را
در
ميان پنداشته
اي ز شهوت
در
پليدي همچو کرم
عاشقان را همچنان پنداشته
جان مشتاقان نمي گنجد همي
در
زمين و آسمان از سلسله
حلقه هاي عشق تو
در
گوش ماست
هوش ما را تو مران از سلسله
روز خندان
در
رخ عين اليقين
کافرستان گمان را شب شده
قرابه باز دانا هش دار آبگينه
تا
در
ميان نيفتد سوداي کبر و کينه
چون از جهان رميدي
در
نور جان رسيدي
چون شمع سر بريدي بشکن تو پاي توبه
در
صيد چون درآيد بس جان که او ربايد
يک تير غمزه او صد خونبهاي توبه
اين جا کسي است پنهان همچون خيال
در
دل
اما فروغ رويش ارکان من گرفته
اين جا کسي است پنهان مانند قند
در
ني
شيرين شکرفروشي دکان من گرفته
چون گلشکر من و او
در
همدگر سرشته
من خوي او گرفته او آن من گرفته
در
چشم من نيايد خوبان جمله عالم
بنگر خيال خوبش مژگان من گرفته
در
بحر نااميدي از خود طمع بريدي
زين بحر سر برآري مرجان من گرفته
نقلي ز دل معلق جامي ز نور مطلق
در
خلوت هوالحق بزم ابد نهاده
در
حلقه قلاشي زنهار تا نباشي
چون غنچه چشم بسته چون گل دهان گشاده
چون سبزه شو پياده زيرا
در
اين گلستان
دلبر چو گل سوار است باقي همه پياده
آن شه صلاح دين است کو پايدار بادا
دست عطاش دايم
در
گردنم قلاده
خود کشته عاشقان را
در
خونشان نشسته
و آن گاه بر جنازه هر يک نماز کرده
در
سايه هاي عشقت اي خوش هماي عرشي
هر لحظه باز جان ها تا عرش برپريده
ديده نديده خود را و اکنون ز آينه تو
هر ديده خويشتن را
در
آينه بديده
اي جان چرا نشستي وقت مي است و مستي
آخر
در
اين کشاکش کس نيست پاکشيده
از بس که مطرب دل از عشق کرد ناله
آن دلبرم درآمد
در
کف يکي پياله
افکند
در
سر من آنچ از سرم برآرد
نو کرد عشق ما را باده هزارساله
در
پرده عراقي مي زد به نام ساقي
مقصود باده بودش ساقي بدش بهانه
پر کرد جام اول زان باده مشعل
در
آب هيچ ديدي کآتش زند زبانه
از چشم توست جانا پرسحر چاه بابل
سحري بکن حلالي
در
چاه بابلم نه
صد مطرقه کشيده
در
يک قدح بکرده
صد زين قدح کشيده چون عاقلان نشسته
يک ريسمان فکندي برديم بر بلندي
من
در
هوا معلق و آن ريسمان گسسته
ديدن به خواب
در
شب ماه تو را مبارک
وز بامداد رويت ديدن زهي خجسته
در
حسن شمس تبريز دزديده بنگريدم
زه گفتم و ز غيرت تير از کمان بجسته
انديشه کرد سيران
در
هجر و گشت سکران
صافت چگونه باشد چون جان فزاست درده
گر چه
در
اين جهانم فتوي نداد جانم
گرد و دراز گشتن بر طمع نيم گرده
اي دوست چند گويي که از چه زردرويي
صفراييم برآرم
در
شور خويش زرده
گه
در
کفم فشاري گه زير پا به هر غم
زيرا که مي نگردد انگور نافشرده
از روزن تن خود چون نور بازگرديم
در
قرص آفتابي پاک از گناه و خرده
اين عشق همچو روح
در
اين خاکدان غريب
مانند مصطفاست به کفار آمده
جان را اگر نبيني
در
دلبران نگر
با قد سرو و روي چو گلنار آمده
گر عشق را نبيني
در
عاشقان نگر
منصوروار شاد سوي دار آمده
در
عين مرگ چشمه آب حيات ديد
آن چشمه اي که مايه ديدار آمده
در
اصل زمهرير گر افتد ز آتشت
تا روز حشر بيني سرما بسوخته
اي شه فارغ از آن باشد
در
لشکرت
نصرت بر ميمنه دولت بر ميسره
گهي به بحر تحير گهي به دامن کوه
کمر ببسته و
در
کوه کهربا ديده
دلم طواف به تبريز مي کند محرم
در
آن حريم حرم لا اله الا الله
برون پرده درند آن بتان و سوزانند
که لطف هاي بتان
در
شب است بنهفته
چو ديده بيشه آن شيرمست من باشد
چه زهره دارد گرگ و شکال
در
ديده
صفحه قبل
1
...
2473
2474
2475
2476
2477
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن