نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
در
عشق همان کس که تو را دوش بياراست
امشب تو به خلوتگه عشق آي جريده
اي دست تو بوسه گه لب هاي عزيزان
در
دست فنا مانده تو با دست بريده
يا رب چه طلسم است کز آن خلد نفوريم
ما
در
تک اين دوزخ امشاج خزيده
رندان همه جمعند
در
اين دير مغانه
درده تو يکي رطل بدان پير يگانه
آن جنس که عشاق
در
اين بحر فتادند
چه جاي امان باشد و چه جاي امانه
آورده يکي مشعله آتش زده
در
خواب
از حضرت شاهنشه بي خواب رسيده
اين کيست چنين غلغله
در
شهر فکنده
بر خرمن درويش چو سيلاب رسيده
چنين مي زن دو دستک تا سحرگاه
که
در
رقص است آن دلدار و دلخواه
همي گو آنچ مي دانم من و تو
ولي پنهان کنش
در
ذکر الله
فغان کردن ز شير حق بياموز
نکردي آه پرخون جز که
در
چاه
بسي
در
غدر و حيلت برجهيدي
يکي از عالم غدار برجه
کبوتروار نالانند
در
عشق
توشان از لطف خود برج حصين ده
گهي از دور دور استاده باشي
که من مرد غريبم
در
نظاره
بجز اين ماه ماهي هست پنهان
نهان چون ترک
در
خرگاه روزه
بدان مه ره برد آن کس که آيد
در
اين مه خوش به خرمنگاه روزه
چو يوسف ملک مصر عشق گيرد
کسي کو صبر کرد
در
چاه روزه
در
آن خانه سماع ختنه سور است
وليکن با طهوران خانه خانه
خدا با توست حاضر نحن اقرب
در
آن زلفي و بي آگه چو شانه
اي ديده تان چو دل پريشان
در
عين دل شماست ديده
بر مرکب مملکت سوار او است
در
دست وي است تازيانه
بادي که ز عشق او است
در
تن
ساکن نشود به رازيانه
جان آب لطيف ديده خود را
در
خويش دو چشم را گشاده
ما بر
در
عشق حلقه کوبان
تو قفل زده کليد برده
در
پرده مباش اي چو ديده
خوش نيست به پيش ديده پرده
در
آتش عشق صف کشيدند
چون آهن و مس و سنگ خاره
هر چند شده ست خون جگرشان
چستند
در
اين ره و چه کاره
آن سفره بيار و
در
ميان نه
و آن کاسه به پيش عاشقان نه
اي زهره ز چشم هاي هندو
ترکانه تو تير
در
کمان نه
اي اشک چو رفتي از
در
چشم
آن جا رو و سر بر آستان نه
اي روز مبارک و خجسته
ما جمع و تو
در
ميان نشسته
هر چه
در
عالم دري بسته ست مفتاحش تويي
عشق شاگرد تو است و درگشا آموخته
وز ميان صوفيان آن صوفي محبوب را
سر معشوقي مطلق
در
خلاء آموخته
و آن دگر را ز امتحان اندر فراق انداخته
سر سر عاشقانش
در
بلا آموخته
جمله ايشان بندگان شمس تبريزي شده
در
تجلي هاي او نور لقا آموخته
آتش رخسار تو
در
بيشه جان ها زده
دود جان ها برشده هفت آسمان برخاسته
تن چو ديوار و پس ديوار افتاده دلي
در
بيان حال آن دل اين زبان برخاسته
رو خرابي ها نگر
در
خانه هستي ز عشق
سقف خانه درشکسته آستان برخاسته
در
حقيقت صد جهان بودي نبودي يک کسي
دوش ديدم آن جهان بر اين جهان بگريسته
چو ز ديده دور گشتي رفت ديده
در
پيت
جان پي ديده بمانده خون چکان بگريسته
غيرت تو گر نبودي اشک ها باريدمي
همچنين به خون چکان دل
در
نهان بگريسته
هدهدان اندر قفص چون زان سليمان خوش شدند
راه پريدن نبد تا
در
وطن پا کوفته
اي سراندازان همه
در
عشق تو پا کوفته
گوهر جان همچو موسي روي دريا کوفته
از شکار تو به بيشه جان شيران خون شده
در
هواي قاف قربت پر عنقا کوفته
همچو ماهي مي گدازي
در
غم سرلشکري
بينمت چون آفتابي بي حشم سلطان شده
شاديا روزي که آن معشوق جان هاي لقا
آمده
در
بزم مست و با شما آميخته
آن
در
بسته ابد بگشاده از مفتاح لطف
قفل هاي بي وفايي با وفا آميخته
در
ره عشاق حضرت گو که از هر محنتش
صد هزاران لطف باشد با بلا آميخته
در
سراي بخت رو يعني که تبريز صفا
تا ببيني اين سرا با آن سرا آميخته
بخورم گر نخورم من بنهد
در
دهن من
بروم گر نروم من کندم گوش کشانه
بنگر روي ظريفش بخور آن شير لطيفش
به همان کوي وطن کن بنشين بر
در
روزه
صفحه قبل
1
...
2472
2473
2474
2475
2476
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن