167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • زنجير ديگر ساختي در گردنم انداختي
    وز آسمان درتاختي تا رهزني بر قافله
  • سلطان سلطانان شوي در ملک جاويدان شوي
    بالاتر از کيوان شوي بيرون شوي زين مزبله
  • در روز چون ايمن شدي زين رومي باعربده
    شب هم مکن انديشه اي زين زنگي پرزنگله
  • پاي چو در حيله نهي وز کف مستان بجهي
    دشمن ما شاد شود کوري اغيار بده
  • اي تو براي آبرو آب حيات ريخته
    زهر گرفته در دهان قند و نبات ريخته
  • از صفتش صفات ما خارشناس گل شده
    باز صفات ما چو گل در ره ذات ريخته
  • خيالش چون چنين باشد جمالش بين که چون باشد
    جمالش مي نمايد در خيال نانماينده
  • قدم آيينه حادث حدث آيينه قدمت
    در آن آيينه اين هر دو چو زلفينش بپيچيده
  • دلا سرسخت و پاسستي چنين باشند در مستي
    ولي بشتاب لنگانه که مي بندند دروازه
  • چو در دل پاي بنهادي بشد از دست انديشه
    ميان بگشاد اسرار و ميان بربست انديشه
  • سراندازان همي آيي ز راه سينه در ديده
    فسونگرم مي خواني حکايت هاي شوريده
  • ناگاه درافتادم زان قصر و سراپرده
    در قعر چنين چاهي ناخورده و نابرده
  • گلگونه چه آرايد آن خاربن بد را
    آن خار فرورفته در هر جگر و گرده
  • هر روز پري زادي از سوي سراپرده
    ما را و حريفان را در چرخ درآورده
  • دي رفت سوي گوري در مرده زد او شوري
    معذورم آخر من کمتر نيم از مرده
  • هر روز برون آيد ساغر به کف و گويد
    والله که بنگذارم در شهر يک افسرده
  • شمس الحق تبريزي بادا دل بدخواهت
    بر گرد جهان گردان در طمع يکي گرده
  • يک لحظه بخنداني يک لحظه بگرياني
    اي نادره صنعت ها در صنع درآورده
  • اي نقره باحرمت در کوره اين مدت
    آتش کندت خدمت اندر شرر روزه
  • اين روزه در اين چادر پنهان شده چون دلبر
    از چادر او بگذر واجو خبر روزه
  • در شهر يکي کس را هشيار نمي بينم
    هر يک بتر از ديگر شوريده و ديوانه
  • از خانه برون رفتم مستيم به پيش آمد
    در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
  • در حلقه لنگاني مي بايد لنگيدن
    اين پند ننوشيدي از خواجه عليانه
  • شمس الحق تبريزي در لخلخه آميزي
    هم مشکي و هم عنبر از مات سلام الله
  • از بهر چنين سري در سوسن ها بنگر
    دستوري گفتن ني سر جمله زبان گشته
  • نوري که از او تابد هر چشم که برتابد
    بيدار ابد يابد در کالبد خفته
  • اي هر چه بينديشي در خاطر تو آيد
    بر بنده همان لحظه آن چيز گذر کرده
  • باد تو درختم را در رقص درآورده
    ياد تو دهانم را پرشهد و شکر کرده
  • بربسته و بررسته غرقند در اين رسته
    تا با همگان باشد از عين ابد خنده
  • خنده پدر و مادر در چرخ درآوردت
    بنمود به هر طورت الطاف احد خنده
  • اي خاک کف پايت رشک فلکي بوده
    جان من و جان تو در اصل يکي بوده
  • در خانه نقشيني ديدم صنم چيني
    خون خواره صد آدم جان ملکي بوده
  • گفتم به اياز اي حر محمود شدي آخر
    در شاه چه جا کردي اي آيبکي بوده
  • صد چشمه بجوشاني در سينه چون مرمر
    اي آب روان کرده از مرمر و از خاره
  • ياران وفا را بين اخوان صفا را بين
    در رقص که بازآمد آن گنج به ويرانه
  • پيمانه و پيمانه در باده دوي نبود
    خواهي که يکي گردد بشکن تو دو پيمانه
  • من دانه افلاکم يک چند در اين خاکم
    چون عدل بهار آمد سرسبز شود دانه
  • بار دگر اي جان تو زنجير بجنبان تو
    وز دور تماشا کن در مردم ديوانه
  • اي در هوست غرقه هم صوفي و هم خرقه
    هم بنده بيچاره هم خواجه نسابه
  • من مست و حريفم مست زلف خوش او در دست
    احسنت زهي شاهد شاباش زهي باده
  • بازيم يکي عشقي در زير گليمي به
    بر حلقه هر جمعي بر رسته هر جاده
  • اين حلقه زرين را در گوش درآويزم
    يعني که از اين خدمت آزادم و آزاده
  • در پرده دو صد خاتون رخساره دريدستند
    بر روي زنان هر يک از جفت دگر بيوه
  • اي مطرب مشتاقان شمس الحق تبريزي
    مي نال در اين پرده زنهار همين شيوه
  • از آتش رخسارت وز لعل شکربارت
    در دي نبود سردي في لطف امان الله
  • آگاه تويي در ده احسنت زهي سرده
    هم دادي و هم خوردي في لطف امان الله
  • در عشق خداوندي شمس الحق تبريزي
    چون عشق جوامردي في لطف امان الله
  • من خاک دژم بودم در کتم عدم بودم
    آمد به سر گورم عشقت که هلا برجه
  • بر چرخ ز شادي جمال تو عروسي است
    اي همچو کمان جان تو در غصه خميده
  • صد خرمن نعمت جهت پيشکش تو
    وز بهر يکي دانه در اين دام پريده