167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • اي شمس دين مفخر تبريز جان ماست
    در حلقه وفا بر دردي کشان تو
  • در دست فضل و رحمت تو يارم و عصا
    ماري شوم چو افکندم اصطفاي تو
  • اعراض و جسم جمله همه خاک هاست بس
    در مرتبه نگر که سفول آمد و سمو
  • صافي شرم توست نهان در حجاب غيب
    دردي بريخت بر رخ گلزار شرم تو
  • ماهي که آب ديد نپايد به خاکدان
    عاشق کجا بماند در دور رنگ و بو
  • گر ز آنک در ميانه نبودي سرخري
    اسرار کشف کردي عيسيت مو به مو
  • گر آرزو کژ است در او راستي بسي است
    ني کز کژي و راست مبراست آرزو
  • گوشت کجا ماند و پوست در تن آن کس که او
    رفت نمکسودوار سوي نمکسار تو
  • عشق تو گفت اي کيا در حرم ما بيا
    تا نکند هيچ دزد قصد حرمدان تو
  • گفتم اي ذوالقدم حلقه اين در شدم
    تا که نرنجد ز من خاطر دربان تو
  • اي شه و سلطان ما اي طربستان ما
    در حرم جان ما بر چه رسيدي بگو
  • در شکرستان جان غرقه شدم اي شکر
    زين شکرستان اگر هيچ چشيدي بگو
  • در آن دو ديده مخمور و قلزم پرنور
    درآ جواهر اسرار کردگار بجو
  • دلي که هيچ نگريد به پيش دلبر جو
    گلي که هيچ نريزد در آن بهار بجو
  • به نزد او همه جان هاي رفتگان جمعند
    کنار پرگلشان را در آن کنار بجو
  • چو مردمک تو خمش کن مقام تو چشم است
    وگر نه آن نظرستت در انتظار بجو
  • چو شمس مفخر تبريز ديده فقر است
    فقيروار مر او را در افتقار بجو
  • دريغ شرح نگشت و ز شرح مي ترسم
    که تيغ شرع برهنه ست در شريعت او
  • سبو سپرده به دو گوش با هزاران دل
    بدان هوس که خورد غوطه در ميانه جو
  • چو من صلح جويم شفيع او بود
    چو در جنگ آيم بود خنجر او
  • چو در دشت آيم بود روضه او
    چو وا چرخ آيم بود اختر او
  • چو در صبر آيم بود صدر او
    چو از غم بسوزم بود مجمر او
  • چو در رزم آيم به وقت قتال
    بود صف نگهدار و سرلشکر او
  • چو در بزم آيم به وقت نشاط
    بود ساقي و مطرب و ساغر او
  • بي دل شده ام بهر دل تو
    ساکن شده ام در منزل تو
  • صرفه چه کنم در معدن تو
    زر را چه کنم با حاصل تو
  • در منزل خود آزاد شوند
    از ظالم تو وز عادل تو
  • خامش کن و خود در يک دمه اي
    خامش نکند اين قايل تو
  • سجده گه ما خاک در تو
    جولانگه ما کوي خوش تو
  • چو خرد غرق باده شد در دولت گشاده شد
    سر هر کيسه کرم بگشايد که انفقوا
  • چو تو سيمرغ روح را بکشاني در ابتلا
    چو مگس دوغ درفتد به گه امتحان تو
  • چو نگنجي در آن گره مگريز و سپس مجه
    چو فقيران سري بنه که سلام عليکم
  • چو گل سرخ در چمن بفروزد رخ و ذقن
    نگرد جانب سمن که سلام عليکم
  • طمع جمله طامعان بود از خرمنت جوي
    دو ده مختصر بود دو جهان در جهان تو
  • بوقلمون چند از انکار تو
    در کف ما چند خلد خار تو
  • در عوض آنک گزيدي رخم
    بوسه بده بر سر اين گاز نو
  • پر همايي بگشا در وفا
    بر سر عشاق به پرواز نو
  • اي دل چو بياسودي در خواب کجا بودي
    اسکرت کما تدري من سکرک لا تصحو
  • از مردم پژمرده دل مي شود افسرده
    دارد سيهي در جان گر زرد بود مازو
  • هر آن کو روزه دارد در حديث است
    مه حق را ببيند وقت شام
  • نکو نبود که من از در درآيم
    تو بگريزي ز من از راه بام
  • تو بگريزي و من فرياد در پي
    که يک دم صبر کن اي تيزگام
  • امروز مستان را نگر در مست ما آويخته
    افکنده عقل و عافيت و اندر بلا آويخته
  • جام وفا برداشته کار و دکان بگذاشته
    و افسردگان بي مزه در کارها آويخته
  • بر دار ملک جاودان بين کشتگان زنده جان
    مانند منصور جوان در ارتضا آويخته
  • از ره روان گردي روان صحبت ببر از ديگران
    ور ني بماني مبتلا در مبتلا آويخته
  • جان عزيزان گشته خون تا عاقبت چون است چون
    از بدگماني سرنگون در انتها آويخته
  • چون ديد جان پاکشان آن تخم کاول کاشت جان
    واگشت فکر از انتها در ابتدا آويخته
  • اي دلنواز و دلبري کاندرنگنجي در بري
    اي چشم ما از گوهرت افزون ز دريا آمده
  • تخييل ها را آن صمد روزي حقيقت ها کند
    تا دررسد در زندگي اشکال گمراه آمده