نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
ابا خلقش
در
اينجا بيوفائي
مکن بيحد که ترسم آشنائي
حقيقت آشناي دوست گشتي
بدي
در
مغز اکنون پوست گشتي
يقين داري ز اسرار حقيقت
کنون افتاده
در
سوي طبيعت
اگر بگشائيم مشکل
در
آخر
مرا اسرار گرداني تو ظاهر
زبونم کرده
در
نزد دنيا
باخر چيست رازم نزد عقبا
عزازيلت سگ درگاه آمد
کنونت کمترين
در
راه آمد
ره ما يافتي
در
آشنائي
حقيقت اينزمانت روشنائي
چنان کو يافت
در
حق آشنائي
نداند يافت مطلق روشنائي
بپرسيدت از صاحب کمالان
حقيقت راز خود
در
سر جانان
گهي از بيم جانانست حيران
گهي
در
پرده جانانست پنهان
گهي
در
عالم تحقيق باشد
گهي کافر گهي زنديق باشد
حقيقت ديدمش
در
عشقبازي
که اين رازم نمايد پيشبازي
تمامت انبيا اينجاي ظاهر
همه
در
قالب آن پاک ناظر
اگر چه سالک واصل نموده
در
بسته بيک ره برگشوده
مقام سالکي
در
تو بديدست
حقيقت و اصلي ات ناپديدست
درون ديده ديدارست بنگر
که او
در
ديده ديدارست بنگر
درون ديده رخسارش عيانست
در
اينجا نقطه خالش عيانست
در
اينجا نقطه خالست پيدا
يقين مستقبل و حالست پيدا
حقيقت خال جانانست بنگر
که
در
خورشيد تابانست بنگر
اگر
در
ديده دريابي وصالش
عيان بيني تجلي جمالش
ترا
در
ديده خورشيدست ديدي
حقيقت نور جاويدست ديدي
دل عطار
در
سر جواهر
محمد بود اندر جمله ناظر
محمد
در
دل عطار جانست
از آن عطار اسرار نهانست
حقيقت همچو منصور يگانه
اناالحق زن تو
در
بود زمانه
خطاب دوست خواهم گفت اينجا
در
اسرار خواهم سفت اينجا
منم داناي بيچون و چرايم
که
در
جانها تمامت رهنمايم
تو اي عطار ديدار لقائي
حقيقت
در
عيان يار خدائي
تو اوئي واصل اسرار گردت
در
اينجاگه بکل ديدار کردت
تو يکتاي تمامت سالکاني
حقيقت
در
حقيقت جان جاني
تو يکتائي و
در
وصل تجلي
رسيدستي بکل اصل تجلي
در
عين اليقين بگشوده تو
يقين گنج عيان بنموده تو
دلت گنجينه جانست اينجا
در
او خورشيد تابانست اينجا
دلت گنجينه معبود پاکست
که آن گنجينه
در
ديدار خاکست
تو ميداني که خود بشناختستي
باخر خويش
در
وي باختستي
حقيقت پيش بينان جهانرا
در
اينجا گه تو کردستي عيانرا
پديدارست
در
تو جمله ارواح
حقيقت انبيا و عين اشباح
پديدارست
در
تو جمله مردان
حقيقت انبيا و اوليا زان
ترا اينجاست ابراهيم خلت
در
اين آتش رسيده سوي قربت
ترا اينجاست اسميعيل
در
جان
که خواهد کردش ابراهيم قربان
چو خورشيدند ايشان جمله
در
کل
حقيقت بودشان برداشته ذل
چو خورشيدند ايشان سوي افلاک
حقيقت
در
همه ذرات افلاک
دل آگاه ميبايد
در
اينراز
که دريابد وصال اينجايگه باز
دل آگاه ميبايد که محبوب
شود
در
عاقبت مانند ايوب
همه وصلست اشيا را يکايک
همه
در
وصل گردانند بيشک
همه
در
وصل اندر جستجويند
نميدانند و کل ديدار اويند
همه
در
وصل بيچونند حيران
تو داري زانکه بيرونند حيران
حقيقت وصل کل
در
اندرونست
نداند هيچکس کين سر چگونست
زهي اسرار کاينجا روي بنمود
در
عطار اينجا گاه بگشود
فرو ماندست عقل مانده حيران
در
اين اسرارهاي جان جانان
ز عشقي واصلي پيداست امروز
وليکن
در
درون شيداست امروز
اگر چه وصل دارد
در
خدائي
نمي بيند تمامت روشنائي
گهي مستي گهي هشيار مانده
گهي
در
خانقه آوار مانده
دوئي برداشتي
در
کل اعيان
ز عشقي اينزمان ديدار جانان
دوئي برداشتي و
در
وصالي
کنون اعيان نور ذوالجلالي
دوئي برداشتي
در
اصل جانان
حقيقت يافتي کل وصل جانان
ز نوشان
در
تجلي قربت يار
حقيقت اينزمان ديدست ديدار
سرايت ميکني
در
کل اسرار
که تا گردند اعيانت خبردار
وگر جسمست ذرات وجودست
در
اعيانند اندر بود بود است
ز عشقست اينهمه پيدا نموده
وليکن عشق جانان
در
ربوده
حقيقت ذره
در
ماه آيد
حقيقت سالک خرگاه آيد
معائينه جمال خود نموداست
ابا عطار
در
گفت و شنودست
در
کل من گشادستم ز جانان
بگفتستم حقيقت راز پنهان
در
کل من گشادستم بتحقيق
حقيقت مرد واصل يافت صديق
در
کل من گشادستم ز حضرت
مرا دادند اينجاگاه قربت
ز وصلم اينزمان عين خدائي
حقيقت نيست پنهان
در
جدائي
جدائي نيست بود انبيايم
حقيقت
در
حقيقت اوليايم
جدائي نيست اسميعيلم اعيان
همي خواهم شدن
در
عشق قربان
جدائي نيست من شيخ کبيرم
بمعني
در
عيانم بي نظيرم
جدائي نيست هستم بوسعيدم
که
در
عشق جلال اينجا سعيدم
چه ماندست اينزمان ديدار عطار
که گرداني
در
اينجا ناپديدار
اگر اينجا نباشد عين اينت
کجا گويي بياني
در
يقينت
حقيقت ديده کون و مکانت
کنون افتاده
در
اين مکانت
درون ديده
در
جمله موجود
حقيقت ديده و ديده مقصود
عجائب جوهري بي منتهايست
که
در
ديده نمودار بقايست
بديشان بيشکي ديدار يابي
در
ايشان کل عيان دلدار يابي
اگر ايشان نبودي
در
حقيقت
که دانستي يقين سر شريعت
چو ايشان صاحب اسرار جهانند
حقيقت
در
عيان کل عيانند
حقيقت آنچه کل اندرونند
يقين ميدان که
در
تو رهنمونند
از آن باطنت بنمايد اينجا
در
تحقيق مي بگشايد اينجا
حقيقت جوهري خوش آفرينش
ترا اينجايگه
در
نور بينش
ز طاعت انبيا اسرار ديدند
در
آخر جملگي ديدار ديدند
در
اسرار ايندم باز بيني
حقيقت اندر آندم راز بيني
بسي ميگوئي و
در
ميفشاني
حقيقت اندر اين بحر معاني
معطل مانده
در
خويشتن باز
هميجوئي دگر انجام و آغاز
نهاده اندر او راز حقيقت
وليکن
در
نهادي از طبيعت
دگر
در
صورت از حال حقيقت
بياب اينجايگه ديدار ديدت
بوقتي کاندر اينجا پاک گردي
حقيقت
در
مقابل خاک گردي
ولي اينراز اينجا گفتني نيست
در
اسرار اينجا سفتني نيست
دمادم راز بايد گفت اينجا
در
اسرار بايد سفت اينجا
عجب رازيست اين سر
در
يقينم
حقيقت اينست راز اولينم
ترا مقصود اين بد
در
زمانه
که دريابي جمال جاودانه
همه جانها طلبکار الستند
در
اينجا اوفتاده نيم مستند
همه جانها کنون
در
انتظارست
جمال روي جانان آشکار است
بطاعت قربت دلدار درياب
پس آنگه
در
گشادست زود درياب
وگر
در
خويش حق ديدي يگانه
فدا بودي وصال جاودانه
در
اول آنچنان کاينجا تو داني
ترا بخشيد اسرار معاني
در
آخر اينچنينم خوارم افکند
ميان راه چون نشخوارم افکند
نکردم سجده آدم
در
اينجا
مرا اينجايگه افند رسوا
چو اين انديشه
در
دل آوريدي
کنون اينجا مکافاتش شنيدي
مقام قرب بخشيدت خداوند
ندانستي و افتادي تو
در
بند
صفحه قبل
1
...
245
246
247
248
249
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن