167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • سرما چو گشت سرکش هيزم بنه در آتش
    هيزم دريغت آيد هيزم به است يا تن
  • در عشق همچو آتش چون نقره باش دلخوش
    چون زاده خليلي آتش تو راست مسکن
  • مؤمن فسون بداند بر آتشش بخواند
    سوزش در او نماند ماند چو ماه روشن
  • شاباش اي فسوني کافتد از او سکوني
    در آتشي که آهن گردد از او چو سوزن
  • تير و سنان به حمزه چون گلفشان نمايد
    در گلفشان نپوشد کس خويش را به جوشن
  • فرعون همچو دوغي در آب غرقه گشته
    بر فرق آب موسي بنشسته همچو روغن
  • زان لکلک اي برادر گندم ز دلو بجهد
    در آسيا درافتد گردد خوش و مطحن
  • وز لکلک بيان تو از دلو حرص و غفلت
    در آسيا درافتي يعني رهي مبين
  • در چشم ما نگر اثر بيخودي ببين
    ما را سوار اشقر و پشت سمند کن
  • دهليز ديده است دل آنچ به دل رسيد
    در ديده اندرآيد صورت شود يقين
  • اياک نعبد است زمستان دعاي باغ
    در نوبهار گويد اياک نستعين
  • اياک نعبد آنک به دريوزه آمدم
    بگشا در طرب مگذارم دگر حزين
  • سر چپ و راست مي فکند سنبل از خمار
    ارياح بر يسارش و ريحانش در يمين
  • در باغ مجلسي چو نهاد آفريدگار
    مرغان چو مطربان بسرايند آفرين
  • جانا به حق آن شب کان زلف جعد را
    در گردنم درافکن و سرمست مي کشان
  • آتش در آب گشته نهان وقت جوش آب
    چون آب آتش آمد الغوث ز آتشان
  • در روح دررسي چو گذشتي ز نقش ها
    وز چرخ بگذري چو گذشتي ز مه وشان
  • جان حقايقي و خيالات دلربا
    و آن نقش هاي مه که نگنجد در اين دهن
  • در روز زاهدي و به شب زاهدان کشي
    امشب که آشتي است همان مي کني مکن
  • از بس که در کنار همي گيردش نگار
    بگرفت بوي يار و رها کرد بوي طين
  • در گوش تو بگويم با هيچ کس مگو
    اين جمله کيست مفتخر تبريز شمس دين
  • تو در جهان غريبي غربت چه مي کني
    قصد کدام خسته جگر مي کني مکن
  • مست شدي عاقبت آمدي اندر ميان
    مست ز خود مي شوي کيست دگر در جهان
  • سر بمگردان چنين پوز مجنبان چنان
    چون تو خري کي رسد در جو انبار من
  • برجه و کاهل مباش در ره عيش و معاش
    پيشکشي کن قماش رونق تجار بين
  • آمد محمود باز بر در حجره اياز
    عشق گزين عشقباز دولت بسيار بين
  • تا نگري در زمين هيچ نبيني فلک
    يک دمه خود را مبين خلعت ديدار بين
  • در کفن خويشتن رقص کنان مردگان
    نفخه صور است يا عيسي ثاني است آن
  • يونس قدسي تويي در تن چون ماهيي
    بازشکاف و ببين کاين تن ماهي است آن
  • باده کشيدي وليک در قدحت باقي است
    حمله ديگر که اصل جرعه باقي است آن
  • حکم به هم درشکست هست قضا در خطر
    فتنه حکم است اين آفت قاضي است آن
  • اي قمر زير ميغ خويش نديدي دريغ
    چند چو سايه دوي در پي اين ديگران
  • در پي دزدي بدم دزد دگر بانگ کرد
    هشتم بازآمدم گفتم و هين چيست آن
  • يک غزل آغاز کن بر صفت حاضران
    اي رخ تو همچو شمع خيز درآ در ميان
  • آب خوشي جوش کرد نيم شب از خانه ام
    يوسف حسن اوفتاد ناگه در چاه من
  • آمد غماز عشق گفت در اين گوش من
    يار ميان شماست خوب و لطيف و نهان
  • باز فروريخت عشق از در و ديوار من
    باز ببريد بند اشتر کين دار من
  • سر کن اي بوالفضول اي ز کشاکش ملول
    جاذبه خيزان او منگر در خيز من
  • اي خضر راستين گوهر درياست اين
    از تو در اين آستين همچو فراويز من
  • گويد کاي عاشقان رحم مياريد هيچ
    در کشش همدگر از پي آيين من
  • دوش خيال نگار بعد بسي انتظار
    آمد و من در خمار يا رب چون بود چون
  • در دل شب آمدي نيک عجب آمدي
    چون بر ما آمدي نيست رهايي کنون
  • ناله ز هجر و زوال خاست ز ذوق وصال
    دانک بسي شکرهاست در گله يا مسلمين
  • حلقه درآ روي باز بر همه خوبان بتاز
    سجده کنم در نماز روي تو را همچنين
  • يا تو ترش کرده رو مايه ده شکران
    تنگ شکر مي کشد تا بنهد در ميان
  • دلا تو شهد منه در دهان رنجوران
    حديث چشم مگو با جماعت کوران
  • پناه گير تو در زلف شمس تبريزي
    که مشک بارد تا وارهي ز کافوران
  • دلا دو دست برآور سبک به گردن عشق
    اگر چه دارد او خون خلق در گردن
  • مکن ستايش بر وي عتاب را بمپوش
    مده قطايف و آن سير در ميانه مکن
  • غذاي خلق در آن قحط حسن يوسف بود
    که اهل مصر رهيده بدند از غم نان