نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
يار خود را خواب ديدم اي برادر دوش من
بر کنار چشمه خفته
در
ميان نسترن
ناگهان
در
نااميدي يا شبي يا بامداد
گوييم اينک برآ بر طارم بالاي من
بر سران و سروران صد سر زياده جاه او
در
ميان واصلان لطف رحمان نازنين
در
ميان صد هزاران ماه او تابان چو خور
وصف او اندر ميان وصف شاهان نازنين
خمخانه لم يزل جوشيده زان مي کز کفش
گشته ويرانه به عالم
در
هزاران خاندان
بانگ چنگ چنگي سرمست عشقش دررسد
در
جهان خوف افتد صد امان اندر امان
جان من
در
خم عشقش مي بجوشد جوش ها
آه اگر بودي سوي ايوان عشقش نردبان
گر از ايشان درگريزي
در
مغاره خلوتي
عشق چون چوگانت آرد همچو گوي اندر ميان
همچنان
در
عاقبت اين روسياهي عاشقان
جمع گردد بر رخ تسخرکن خنبک زنان
اي دل من
در
هوايت همچو آب و ماهيان
ماهي جانم بميرد گر بگردي يک زمان
ماهيان را صبر نبود يک زمان بيرون آب
عاشقان را صبر نبود
در
فراق دلستان
از تو دارم التماسي اي حريف رازدار
حسن ظني
در
هوي و مهر من با خويشتن
من خودي خويش را گويم که
در
پنداشتي
رو اگر نور خدايي نيست شو شو ممتحن
کز شراب جان من رويدهمي تبريز
در
لاله ها و گلبنان بر شيوه رخسار من
عاشقا
در
خويش بنگر سخره مردم مشو
تا فلان گويد چنان و آن فلان گويد چنين
چون امانت هاي حق را آسمان طاقت نداشت
شمس تبريزي چگونه گستريدش
در
زمين
يا
در
انافتحنا برگشا تا بنگرم
صد هزاران گلستان و صد هزاران ياسمين
آنک بالايي گزيند پست باشد عشق
در
آنک پستي را گزيد او مجلس سامي است آن
در
مي باقي نشان پيوسته جان مردني
کز جوار کيميا آن مس زر کاني است آن
فرخا زاغي که
در
زاغي نماند بعد از اين
پيش شمس الدين درآيد گشت باز راستين
حبذا دستي که او بستم درازي کم کند
دست
در
فتراک او زد شد دراز راستين
گلسن بنده ستايک غرضم يق اشد رسن
قلسن انده يوز
در
يلنز قنده قلرسن
زر
در
آتش چو بخنديد تو را مي گويد
گر نه قلبي بنما وقت ضرر خنديدن
بشنو از بوالهوسان قصه مير عسسان
رندي از حلقه ما گشت
در
اين کوي نهان
هم
در
اين کوي کسي يافت ز ناگه اثرش
جامه پرخون شده او است ببينيد نشان
نظر اولشان زنده کند عالم را
در
نظر هيچ نگنجد نظر ديگرشان
هر خيالي که
در
آن دم به تو آسيب زند
همچو آيينه ز خورشيد برآيد لمعان
عقل ميداني او خود خر لنگ افتاده است
در
براق احدي ديد کسي لنگيدن
اي کسي کز حدثان
در
حدثي افتادي
چون چنيني تو روا نيست تو را جنبيدن
فايده زفت شدن
در
کمي و کاستن است
از پي خرج بود مکسبه ها ورزيدن
در
فنا جلوه شود فايده هستي ها
پس نبايد ز بلا گريه و درچغزيدن
پس خمش باش همي خور ز کمان هاش خدنگ
چون هنر
در
کميت خواهد افزاييدن
تن پربند چو گهواره و دل چون طفل است
در
کنارش کش و وابسته گهواره مکن
ز دغل عالم غدار دو صد سر دارد
سر من
در
سر اين عالم غداره مکن
من از اين ناله اگر چه که دهان مي بندم
نتوان
در
شکم آب فروبست دهن
عارفاني که نهانند
در
آن قلزم نور
دمشان جمله ز نوري است ظلامات شکن
زان خرابم که ز اوقاف خرابات توام
در
خرابي است عمارت شدن مخبر من
تو سبب سازي و دانايي آن سلطان بين
آنچ ممکن نبود
در
کف او امکان بين
چون تو سرسبز شدي سبز شود جمله جهان
اتحادي عجبي
در
عرض و ابدان بين
روي ايمان تو
در
آيينه اعمال ببين
پرده بردار و درآ شعشعه ايمان بين
شاه ما از خواب و بيداري برون
در
ميان جان ما دامن کشان
اندر اين شب مي نمايد صورتي
مشعله
در
دست يا رب کيست آن
دانه اي کان
در
زمين غيب بود
سر زد و همچون درختي شد عيان
برق جست و آتشي زد
در
درخت
آتش و برق شگرف بي امان
در
تغاري دست شويي آن تغار
ز آب دست تو شود زرين لگن
در
نشان جويي تو گشته چارچشم
وآنگه اندر کنج چشمت صد نشان
بشکن از باده
در
زندان غم
وارهان جان را ز زندان غمان
ترک ساقي گشت
در
ده کس نماند
گرگ ماند و گوسفند و ترکمان
در
دل چون سنگ مردم آتشي است
کو بسوزد پرده را از بيخ و بن
در
ميان جان و دل پيدا شود
صورت نو نو از آن عشق کهن
صفحه قبل
1
...
2464
2465
2466
2467
2468
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن