نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
در
گفت فروبند و گشا روزن دل را
ز مه بوسه نيابيد مگر از ره روزن
ستون اين سرايي ز
در
برون چرايي
سرا که بي ستون شد نه پست گشت ويران
با پر تو مرغان ضمير دل ما را
در
جنت فردوس حرام است پريدن
دشتي که چراگاه شکاران تو باشد
شيران بنيارند
در
آن دست چريدن
در
باطن من جان من از غير تو ببريد
محسوس شنيدم من آواز بريدن
در
پرده ناموس و دغل چند گريزي
نزديک رسيده ست تو را پرده دريدن
هر ميوه که
در
باغ جهان بود همه پخت
اي غوره چون سنگ نخواهي تو پزيدن
چون قوت دل از مطبخ سوداي تو باشد
بايد به ميان رفتن و
در
لوت فتادن
کار حيوان است نه کار دل و جان است
در
خاک بپوسيدن و از خاک بزادن
در
خواب نمودي تو شبي قامت خود را
بر سرو بيفزود ز تو قد قصوران
گفتي که به بستان بر من چاشت بياييد
رفتي تو سحرگاه و ببستي
در
بستان
داني که دغل از چو تو ياري به چه ماند
در
عين تموزي بجهد برق زمستان
مثال شمع شد خونم
در
آتش
ز دل جوشيدن و بر رخ فسردن
در
اين زندان مرا کند است دندان
از اين صبر و از اين دندان فشردن
در
اين دم همدمي آمد خمش کن
که او ناگفته مي داند خمش کن
اگر
در
آينه دم را بگيري
تو را از گفت برهاند خمش کن
هر انديشه که
در
دل دفن کردي
يکايک بر تو برخواند خمش کن
ز هر انديشه مرغي آفريند
در
آن عالم بپراند خمش کن
در
اين ويرانه جغدانند ساکن
چه مسکن ساختي اي باز مسکين
کلوخ انداز کن
در
عشق مردان
تو هم مردي ولي مرد کلوخين
در
آن خط صورت و اشکال عشق است
براي عبرت و نظاره بستان
اگر راه است آبي را
در
اين ناو
چرا چرخي و سنگي نيست گردان
گلو مخراش و زير لب بخوانش
دهانت پر کند از
در
و مرجان
در
آن جوشش بگو کوشش چه باشد
چه مي لافند از صبر اين صبوران
نپردازي به من اي شمس تبريز
که
در
عشقت همي سوزند حوران
غلامان چو مه
در
پيش ساقي
نواي مطربان خوشتر از جان
اماني نيست جان را
در
جز عشق
ميان عاشقان بايد خزيدن
ابابيلي شو و از پيل مگريز
ابابيل است دل
در
دانه چيدن
وگر
در
عشق يوسف کف بريدي
همو را گير و مرهم را رها کن
که بيگانه چو سيلاب است دشمن
ز بامش تو بران وز
در
برون کن
به کوي عشق آوازه درافتاد
که شد
در
خانه دل شکل روزن
مثال سيل ها
در
جستن آب
به سوي بحرشان زير و زبر بين
بنوش اين را که تلقين هاي عشق است
که سودت کم کند
در
گور تلقين
اگر خواهي مرا مي
در
هوا کن
وگر سيري ز من رفتم رها کن
که جز
در
ظل آن سلطان خوبان
دل ترسندگان را نيست مؤمن
ور از انبوهي از
در
ره نيابي
چو گنجشکان درآ از راه روزن
چو ديدي روي او
در
دل برويد
گل و نسرين و بيد و سرو و سوسن
درآ
در
آتشش زيرا خليلي
مرم ز آتش نه اي نمرود بدظن
درآ
در
بحر او تا همچو ماهي
برويد مر تو را از خويش جوشن
زهي بر کار و ساکن تو به ظاهر
مثال مرهمي
در
کار کردن
برآ بر بام و اکنون ماه نو بين
درآ
در
باغ و اکنون سيب مي چين
از آن سيبي که بشکافد
در
روم
رود بوي خوشش تا چين و ماچين
يکي چيز است
در
وي چيست کان نيست
خدا پاينده دارش يا رب آمين
بيا اکنون اگر افسانه خواهي
درآ
در
پيش من چون شمع بنشين
نمي بينم تو را آن مردي و زور
که بر گردون روي نارفته
در
گور
تو تا بنشسته اي
در
دار فاني
نشسته مي روي و مي نبيني
نشسته مي روي اين نيز نيکو است
اگر رويت
در
اين رفتن سوي او است
بسي گشتي
در
اين گرداب گردان
به سوي جوي رحمت رو بگردان
تو را عمري کشيد اين غول
در
تيه
بکن با غول خود بحثي به توجيه
بزن تو چنگ
در
قانون شرطش
سماع دلکش اوتار مي بين
صفحه قبل
1
...
2462
2463
2464
2465
2466
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن