نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
دو جهان را کند يکي لقمه
شعله هايي که
در
نهان دارم
در
طريقت دو صد کمين دارم
ليک صد چشم خرده بين دارم
آن يکي گنج کز جهان بيش است
در
دل و جان خود دفين دارم
پاي دار است جان من
در
عشق
چونک پاهاي آهنين دارم
از فرح پايم از زمين دور است
چونک
در
لامکان زمين دارم
گرد آن مه چو چرخ مي گردم
پس دگر چيست
در
زمين کارم
سوزنم چنگ شد از او
در
تار
تا به آواز زير مي زارم
با من آميختي چو شکر و شير
چون شکر
در
گداز از آن شيرم
چون خدا با تو است
در
شب و روز
بعد از اين از خدا بياموزم
در
وفا نيست کس تمام استاد
پس وفا از وفا بياموزم
گفتي اسرار
در
ميان آور
کو ميان اندر اين ميان که منم
بحر من غرقه گشت هم
در
خويش
بوالعجب بحر بي کران که منم
اين جهان و آن جهان مرا مطلب
کاين دو گم شد
در
آن جهان که منم
گفتم اي جان تو عين مايي گفت
عين چه بود
در
اين عيان که منم
گفتم آني بگفت هاي خموش
در
زبان نامده ست آن که منم
مي شدم
در
فنا چو مه بي پا
اينت بي پاي پادوان که منم
بانگ آمد چه مي دوي بنگر
در
چنين ظاهر نهان که منم
به خدايي که
در
ازل بوده ست
حي و دانا و قادر و قيوم
در
گلستان رويم و گل چينيم
بر سر عاشقان نثار کنيم
اندرآييم مست
در
بازار
همه را مست و بي قرار کنيم
عاشق روي جان فزاي توييم
رحمتي کن که
در
هواي توييم
تو به رخسار آفتابي و مه
ما همه ذره
در
هواي توييم
تا تو زين پرده روي بنمايي
منتظر بر
در
سراي توييم
اي که ما
در
ميان مجلس انس
بيخود از شربت لقاي توييم
چرخ از بهر ماست
در
گردش
زان سبب همچو چرخ گردانيم
کي بمانيم اندر اين خانه
چون
در
اين خانه جمله مهمانيم
چونک فردا شهيم
در
همه مصر
چه غم امروز اگر به زندانيم
تا
در
اين صورتيم از کس ما
هم نرنجيم و هم نرنجانيم
عشق غريب است و زبانش غريب
همچو غريب عربي
در
عجم
صورت من نايد
در
چشم سر
زان که از اين سر نيم و زان سرم
شد ز غمت خانه سودا دلم
در
طلبت رفت به هر جا دلم
در
طلب زهره رخ ماه رو
مي نگرد جانب بالا دلم
روز شد و چادر شب مي درد
در
پي آن عيش و تماشا دلم
پير شدي
در
غم ما باک نيست
پير بيا تا که جوانت کنم
گر چه کليمي همه
در
اعتراض
کشف کنم خضر زمانت کنم
هفت آسمان را بردرم وز هفت دريا بگذرم
چون دلبرانه بنگري
در
جان سرگردان من
آدم دگربار آمده بر تخت دين تکيه زده
در
سجده شکر آمده سرهاي نحن الصافون
اندرخور گفتار من منگر به سوي يار من
سيناي موسي را نگر
در
سينه افکار من
در
اولين و آخرين عشقي بننمود اين چنين
ابصار عبرت ديده را اي عبره الابصار من
روزي شوي سرمست او روزي ببوسي دست او
روزي پريشاني کني
در
عشق چون دستار من
در
سايه سدره نظر جبريل خو آمد بشر
درخورد او نبود دگر مهماني عجل سمين
قوت بده قوت ستان اي خواجه بازارگان
صرفه مکن صرفه مکن
در
سود مطلق گام زن
دريا نباشد قطره اي با ساحل درياي جان
شادي نيرزد حبه اي
در
همت غمناک من
از آسمان
در
هر غذا از علويان آيد ندا
کاي روح پاک مقتدا يا رحمه للعالمين
غلبيرم اندر دست او
در
دست مي گرداندم
غلبير کردن کار او غلبير بودن کار من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دريا بگذرم
چون دلبرانه بنگري
در
جان سرگردان من
از غايت پيوستگي بيگانه باشد کس بلي
اين مشکلات ار حل شود دشمن نماند
در
زمن
اي خسرو و سلطان من سلطان سلطانان من
اي آتشي انداخته
در
جان زيرکسار من
سوي صلاح دل و دين آمده جبريل امين
در
طلب نعمت جان بهر تقاضا دل من
آب حيات عشق را
در
رگ ما روانه کن
آينه صبوح را ترجمه شبانه کن
صفحه قبل
1
...
2460
2461
2462
2463
2464
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن