نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
در
نثار عشق جان افزاي او
قالب از جان هر زمان پرداختيم
عشق او صد جان ديگر مي بداد
ما
در
اين داد و ستد پرداختيم
من اگر نالم اگر عذر آرم
پنبه
در
گوش کند دلدارم
پنبه
در
گوش کند کوبنده
که من از جهل نمي افشارم
گفت اگر
در
سر تو شور من است
از تو من يک سر مو نگذارم
منم آن شمع که
در
آتش خود
هر چه پروانه بود بسپارم
پاي من گر چه
در
اين گل مانده ست
نه که من سرو چنين بستانم
قيمتم نبود هر چند زرم
که به بازار نيم
در
کانم
من از اين خانه به
در
مي نروم
من از اين شهر سفر مي نروم
يک زماني که ز من دور شود
جز که
در
خون جگر مي نروم
بلبل مستم و
در
باغ طرب
جز به سوي گل تر مي نروم
در
سرم بوي ميي افتاده ست
تا چو مي جز که به سر مي نروم
جز که بر خاک درش ننشينم
جز که
در
جان و دلش ننشانم
روز و شب غرقه شير و شکرم
در
گل و ياسمن و ريحانم
من از اين خانه به
در
مي نروم
من از اين شهر سفر مي نروم
گه مست کار بودم گه
در
خمار بودم
زان کار دست شستم زين کار توبه کردم
در
جرم توبه کردن بوديم تا به گردن
از توبه هاي کرده اين بار توبه کردم
هر جا روي بيايم هر جا روم بيايي
در
مرگ و زندگاني با تو خوشم خوشستم
اي آب زندگاني با تو کجاست مردن
در
سايه تو بالله جستم ز مرگ جستم
در
دفع آن خيالش وز بهر گوشمالش
بنمايمش جمالت از دور من برستم
چشمم بدوخت دلبر تا غير او نبينم
تا چشم ها به ناگه
در
روي او گشادم
دامي است
در
ضميرم تا باز عشق گيرم
آن باز بازگونه چون مرغ درربودم
اي شعله هاي گردان
در
سينه هاي مردان
گردان به گرد ماهت چون گنبد کبودم
پولادپاره هاييم آهن رباست عشقت
اصل همه طلب تو
در
تو طلب نديدم
پر کرد شمس تبريز
در
عشق يک کماني
کز عشق زه برآيد چون آن کمان برآرم
يا رب چه يار دارم شيرين شکار دارم
در
سينه از ني او صد مرغزار دارم
من دوش ماه نو را پرسيدم از مه خود
گفتا پيش دوانم پا
در
غبار دارم
اي آب
در
سجودي بر روي و سر دواني
گفتا که از فسونش رفتار مار دارم
شاخ درخت گردان اصل درخت ساکن
گر چه که بي قرارم
در
روح برقرارم
جان بشر به ناحق دعويش اختيار است
بي اختيار گردد
در
فر اختيارم
اي جان جان مستان اي گنج تنگدستان
در
جنت جمالت من غرق شهد و شيرم
در
قعده ام سلامي اي جان گزين من کن
تا بي سلام نبود اين قعده اخيرم
در
عشق شمس تبريز سلطان تاجدارم
چون او به تخت آيد من پيش او وزيرم
همچون خليل يزدان پروانه وار شادان
در
آتشش نشستم تا حشر برنخيزم
اي توبه ام شکسته از تو کجا گريزم
اي
در
دلم نشسته از تو کجا گريزم
در
خلوت است عشقي زين شرح شرحه شرحه
گر شرح عشق خواهي پيش ويت نشانم
آوازه جمالت از جان خود شنيديم
چون باد و آب و آتش
در
عشق تو دويديم
رندان و مفلسان را پيداست تا چه باشد
اين دلق پاره پاره
در
پاي تو کشيديم
ماننده ستوران
در
آب وقت خوردن
چون عکس خويش ديديم از خويش مي رميديم
باقي فرشتگان به سجود اندرآمدند
گفتند
در
سجود که بر شاهدي زديم
در
زير چادر است بتي کز صفات او
ما را ز عقل برد و سجود اندرآمديم
اشکال گنده پير ز اشکال شاهدان
گر عقل ما نداند
در
عشق مرتديم
خورشيد لايزال چو ما را شراب داد
از کبر
در
پياله خورشيد ننگريم
پرخواره ايم کز کرم شاه واقفيم
در
شرب سابقيم و به خدمت مقصريم
نوري که
در
زجاجه و مشکات تافته ست
بر ما بزن که ما ز شعاعش منوريم
عمري است کز عطاي تو من طبل مي خورم
در
سايه لواي کرم طبل مي زنم
در
تاج خسروان به حقارت نظر کنم
تا شوق روي توست مها طوق گردنم
در
عشق شمس مفخر تبريز روز و شب
بر چرخ ديوکش چو شهاب و شراره ايم
خانه گرو نهاده و
در
کوي تو مقيم
دکان خراب کرده و از کار فارغيم
آهن رباي جذب رفيقان کشيد حرف
ور ني
در
اين طريق ز گفتار فارغيم
صفحه قبل
1
...
2458
2459
2460
2461
2462
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن