167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي

  • نفس خود را ميان حالت خويش
    غرقه در قلزم خجالت خويش
  • نان و جان تو در خزينه اوست
    تو نداري خبر دفينه اوست
  • يا ترا نزد او برد به شتاب
    ورنه او را بر تو، تو در خواب
  • جان بدادم وجوه نان بدهم
    هرچه خواهي تو در زمان بدهم
  • روزيت از در خداي بود
    نه ز دندان و حلق و ناي بود
  • اعتماد تو در همه احوال
    بر خدا به که بر خراس و جوال
  • آن بنشنيده اي که بي نم ابر
    مرغ روزي بيافت از در گبر
  • دل به فعل و فضول خلق مبند
    دل در او بند رستي از غم و بند
  • تا تواني جز او به يار مگير
    خلق را هيچ در شمار مگير
  • هر دو را در جهان عشق و طلب
    پارسي باب دان و تازي آب
  • چون نداري خبر ز راه نياز
    در حجابي بسان مغز پياز
  • عاشقان را در اين ره جانسوز
    تبش راز به که تابش روز
  • در جهاني که عشق گويد راز
    نه تو ماني نه نيز عقل تو باز
  • عاشقان سوي حضرتش سرمست
    عقل در آستين و جان بر دست
  • جان و دل در رهش نثار کنند
    خويشتن را از آن شمار کنند
  • کابر چون گبر مظلمست و کدر
    آب در جمله نافعست و مضر
  • نيست در شرط اتحاد نکو
    دعوي دوستي و پس تو و او
  • همه شو بر درش که در عالم
    هرکه او جز همه بود همه کم
  • نيک و بد خوب و زشت يکسان گير
    هرچه دادت خداي در جان گير
  • صورت آنکه هست بر در مير
    بادباني به دست و بادپذير
  • در طريقت مجرد و چالاک
    داده بر باد آب و آتش و خاک
  • زانکه در عرصه معالم عصر
    چه برش جاهلان چه عالم عصر
  • وآنکه دون همتست همچون سگ
    هست چون سگ ز بهر نان در تگ
  • تا ترا بود با تو در ذاتست
    کعبه با طاعتت خراباتست
  • بي تو خوش با تو هست بس ناخوش
    به در انداز خواجه گربه ز کش