167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • فتنه سامريش در نظر شورانگيز
    نفس عيسويش در لب شکرخا بود
  • در هيچ موقفم سر گفت و شنيد نيست
    الا در آن مقام که ذکر شما رود
  • سعدي به در نمي کني از سر هواي دوست
    در پات لازمست که خار جفا رود
  • مي رود در راه و در اجزاي خاک
    مرده مي گويد مسيحا مي رود
  • سعديا دل در سرش کردي و رفت
    بلکه جانش نيز در پا مي رود
  • اي مفلس آن چه در سر توست از خيال گنج
    پايت ضرورتست که در مهلکي شود
  • حلاوتيست لب لعل آبدارش را
    که در حديث نيايد چو در حديث آيد
  • در سراي در اين شهر اگر کسي خواهد
    که روي خوب نبيند به گل براندايد
  • بخت بازآيد از آن در که يکي چون درآيد
    روي ميمون تو ديدن در دولت بگشايد
  • در عقل نمي گنجد در وهم نمي آيد
    کز تخم بني آدم فرزند پري زايد
  • شيرين دهان آن بت عيار بنگريد
    در در ميان لعل شکربار بنگريد
  • آتشکدست باطن سعدي ز سوز عشق
    سوزي که در دلست در اشعار بنگريد
  • آدمي چون تو در آفاق نشان نتوان داد
    بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور
  • يا رب که تو در بهشت باشي
    تا کس نکند نگاه در حور
  • بي تو گر در جنتم ناخوش شراب سلسبيل
    با تو گر در دوزخم خرم هواي زمهرير
  • در آفاق گشادست وليکن بستست
    از سر زلف تو در پاي دل ما زنجير
  • در دلم بود که جان بر تو فشانم روزي
    باز در خاطرم آمد که متاعيست حقير
  • پستان يار در خم گيسوي تابدار
    چون گوي عاج در خم چوگان آبنوس
  • تو در عالم نمي گنجي ز خوبي
    مرا هرگز کجا گنجي در آغوش
  • سعديا در کوي عشق از پارسايي دم مزن
    هر متاعي را خريداريست در بازار خويش
  • دوري از بط در قدح کن پيش از آنک
    در خروش آيد خروس صبح بام
  • چنان در قيد مهرت پاي بندم
    که گويي آهوي سر در کمندم
  • بي تو در دامن گلزار نخفتم يک شب
    که نه در باديه خار مغيلان بودم
  • به تولاي تو در آتش محنت چو خليل
    گوييا در چمن لاله و ريحان بودم
  • جوري که تو مي کني در اسلام
    در ملت کافري نديدم