167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • بوي بگشاده گردد اين در آخر
    حقيقت فربتش موجود باشد
  • شده آيينه جان در جمالش
    چو گوئي پايداري کرده اينجا
  • شدت در آخر کار تو واصل
    کمالت ايدل بيچاره حاصل
  • برافتادست مر پرده بيکبار
    کمالت يافتي در آخر کار
  • در اينجا آمده کل باز ديده
    کمالت عاشقان راز ديده
  • از آن در ديدن ديدند بينا
    کمالت عارفان ديدند اينجا
  • که بخشيدي ورا اينجا هدايت
    کسي ديدست رويت در درونش
  • اگر اينجايگه سرباز باشند
    همه در حسرتند و گفتگويند
  • ولي کي باز بينندت باعزاز
    درون پرده يا در بروني
  • حقيقت خويشتن گمکرده تو
    درون پرده در عز و اعزاز
  • فتادستند مر بيچارگانت
    در اين ميدان بسي کشتي بزاري
  • از اين صورت طلبکار بقائيد
    در اينصورت نخواهيد از معاني
  • نمائيد اندر اينجا جاوداني
    در اينصورت نمي مانيد جاويد
  • ببايد رفتتان در عين خورشيد
    ببايد رفتتان و چاره نيست
  • شما را بيشکي راز نهانست
    در آنمنزل يکي خواهيد بودن
  • نديده اينزمان اسرار مولي
    تو نوري اينزمان در عين ناري
  • ولي آخر عجائب بي ثباتي
    در اينجا چون نمودار صفاتي
  • بهر جانب شده آب روانه
    طلبکارند و مطلوبست در جان
  • نميدانند که محبوبست در جان
    چو مطلوبست حاصل مي ندانند
  • نميگرديد اندر عشق واصل
    چو محبوببست اينجا در ميانه
  • نموده روي خود اينجايگه فاش
    هزاران نقاش در خاکست پيدا
  • حقيقت لامکان اندر مکاني
    از آندم ميدمي در جمله جانها
  • کجا دانندت اينجاگه لثيمان
    بنورست اشيا در حقيقت
  • که بنمايد در او نقش دگرگون
    هزاران رنگها بيرون برآرد
  • ببايد سوي خورشيد جهان او
    همه در آفتاب عالم افروز
  • حقيقت در اينمعني که سفتم
    ز قرآنش نمايد آنچه گفتم
  • حقيقت آينه دانم جمالش
    همي يابم در او عکس خيالش
  • که ايشانند هر ساعت بسوزي
    نبود جوهري ديدند در تو
  • ز گبري اينزمان زناربگسست
    مسلمان شد يکي کن در نمودش
  • بجز تو هيچ در عالم نبينند
    کنون چون همدم عطارگشتيد
  • يکي باشند در پاکيزه ذاتي
    مسلمان بايدش کردن بگفتار
  • شما را در يکي ديدار کردم
    حقيقت صاحب اسرار کردم
  • شما را در يکي سر معاني
    بگفتم جمله اسرار نهاني
  • يکي بينيد در تقواي جانان
    حقيقت بيشکي معناي جانان
  • تو اي عطار دمزن در خدائي
    که آمد اينزمانت روشنايي
  • حقيقت در يکي شان راه دادي
    اشارتشان بنزد شاه دادي
  • حقيقت راهشان بنموده باشي
    در ايشان همي بگشوده باشي
  • فراق اينجايگه خواهند ديدن
    در آخر تيغ کل خواهد چشيدن
  • وصالست اندر آندم تا بداني
    بخود اينجايگه در شک بماني
  • حقيقت وصلتان آندم فنايست
    در آن عين فنا بيشک بقايست
  • حقيقت وصلتان در ذات باشد
    شما را بيشکي آيات باشد
  • تو معشوقي و کس کامي نديده
    در اينجاگه سرانجامي نديده
  • تو معشوقي و عاشق رهنمائي
    درون خانه و در گشائي
  • حقيقت کرده اينجا پايداري
    در آنمنزل فرو ماند بزاري
  • چو موسي يافتم سر نهاني
    همه مکشوف کردم در معاني
  • چو موسي يافتم اسرار عشاق
    بديدم در عيان ديدار عشاق
  • مرا نور حقيقت در درونست
    بسوي کائناتم رهنمونست
  • کنون در نور يارم ديد کرده
    برافکنده حجاب هفت پرده
  • يکي وصلست انجا رخ نموده
    نمي يابند کلي در گشوده
  • وصالت دمبدم اينجا فراقست
    از آن پيوسته ات در اشتياقست
  • در آخر قربت بيچون بيايي
    که عزرائيل گرداند هلاکت
  • درون پرده در تو بي نشانم
    چنانم سر معني ميفشانم
  • منم جان جوهري بندم در اسرار
    عجائب جوهري ام ناپديدار
  • در اينمنزل حقيقت يار باشيم
    ز وصل دوست برخوردار باشيم
  • در اينمنزل حقيقت يار بينيم
    دمادم اندر اين خلوت گزينيم
  • در اينمنزل رسيده بودي اينجا
    درون پرده بودي باز تنها
  • تو ايندم سالکي تا در يقينت
    ببيني باز سر اولينت
  • دل بيدبر اينجا راز جانش
    هميگويد حقيقت در هانش
  • کز اينجا مي بتابد روشنائي
    رسيم آنگاه در عين خدائي
  • سخن بسيار گفتيم از حقيقت
    وليکن راز بيچون در شريعت
  • نمود جملگي در جسم آمد
    همه بيدار ديد اسم آمد
  • در اينمعني بسي شرح است بسيار
    وليکن ميرود کارد پديدار
  • در آنمنزل وصالش روي بنمود
    تو پنداري حجابش سوزني بود
  • در آنمنزل وصال عاشقانست
    کسي کين يافت اينجا عاشق آنست
  • در آنمنزل وصال اندر وصالست
    حقيقت کل تجلي جلالست
  • توئي ايندم مرا بيچون نموده
    کمال من در اينجاگه فزوده
  • من بيچاره در زندان صورت
    دمادم ميرسد از تو حضورت
  • از آنمنزل بدين منزل رسيدم
    در اينجا گرد جانان ناپديدم
  • حجاب آمد برم زينجا حقيقت
    گرفتار آمدم من در طبيعت
  • در اين پرگار گردانم عجائب
    تماشا ميکنم نفس غرائب
  • بسي رفتند در راه حقيقت
    شدند از نور آگاه شريعت
  • در آخر دل همه ديدار جانانست
    همه اينجايگه انوار جانانست
  • کنون چون ديده در ديدار هستيم
    حقيقت صاحب اسرار هستيم
  • در اين خلوتسراي لامکاني
    بهم باشيم اينجاگه عياني
  • در اينجا وصل جانانست ديدار
    بهم ببينيم اينجا گه نمودار
  • مر امروز اميد وصالست
    دل من در تجلي جمالست
  • زهي اسرار ما اعيان عشاق
    فکنده دمدمه در کل آفاق
  • زهي اسرار ما اعيان نموده
    در ذرات عالم بر گشوده
  • اگر کافر شوي آخر بداني
    وليکن در يقين حيران بماني
  • ببام دير اکنون بيجهاتست
    ز يکي در يکي اعيان ذاتست
  • سخن اندر يقين ميگفت خواهم
    در اسرار اينجا سفت خواهم
  • سخن اندر حقيقت دست دادست
    در اسرار اينجا سفت خواهم
  • سخن اندر حقيقت رفت صورت
    در آن نور تجلي حضورت
  • حقيقت آنچه ميگويم که هستم
    کنون در آخرش بت ميپرستم
  • حقيقت بت پرست آشنايم
    که ميدانم که در آخر فنايم
  • حقيقت بت پرست عاشقانم
    در اينجا رهنمائي رهروانم
  • حقيقت بت پرست دير مينا
    منم اينجايگه در عين بينا
  • حقيقت بت پرست در خرابات
    رها کردم بيکباره خرافات
  • در اين بت روي جانانست پيدا
    يقين خورشيد تابانست پيدا
  • در اينصورت نمودارست دريافت
    حقيقت چون مه و خورشيد تابان
  • حقيقت لعنت دلدار نيکوست
    اگر باشد در اين پندار نيکوست
  • کنون در لعنتي اندر جدائي
    نداري هيچ با او آشنائي
  • حقيقت سجده آدم نکردم
    در آندم دوست را فرمان نبردم
  • در اول لعنتم کردست محبوب
    باخر دارمش اميد مطلوب
  • خطاب لعنتم در گوش ماندست
    از آندم ايندمم بيهوش ماندست
  • همه ذرات عالم در قضايند
    فتاده همچو من سوي بلايند
  • حقيقت کارها دلدار سازد
    مرا در آخر کار او نوازد
  • حقيقت جان جان دريافتستم
    در اين خانه يقين دريافتستم
  • که او داناي اسرار نهانست
    مرا امروز در کلي عيانست
  • همه در خواب غفلت خفته بينم
    وجود جملگي آشفته بينم