نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
من نخواهم که سخن گويم الا ساقي
مي دمد
در
دل ما زانک چو ناي انبانيم
اندرافتيم
در
آن گلشن چون باد صبا
همه بر جيب گل و جعد سمن زار زنيم
تا به کي نامه بخوانيم گه جام رسيد
نامه را يک نفسي
در
سر دستار زنيم
خاک زر مي شود اندر کف اخوان صفا
خاک
در
ديده اين عالم غدار زنيم
مي کشانند سوي ميمنه ما را به طناب
خيمه عشرت از اين بار
در
اسرار زنيم
شد جهان روشن و خوش از رخ آتشرويي
خيز تا آتش
در
مکسبه و کار زنيم
چون
در
او دنگ شويم و همه يک رنگ شويم
همچنين رقص کنان جانب بازار شويم
روز آن است که
در
باغ بتان خيمه زنند
ما به نظاره ايشان سوي گلزار شويم
ساقيا عربده کرديم که
در
جنگ شويم
مي گلرنگ بده تا همه يک رنگ شويم
صورت لطف سقي الله تويي
در
دو جهان
رخ مي رنگ نما تا همگان دنگ شويم
در
رخ آينه عشق ز خود دم نزنيم
محرم گنج تو گرديم چو پروانه شويم
مصطفي
در
دل ما گر ره و مسند نکند
شايد ار ناله کنيم استن حنانه شويم
خوش بنوشم تو اگر زهر نهي
در
جامم
پخته و خام تو را گر نپذيرم خامم
همچو دزدان ز عسس من همه شب
در
بيمم
همچو خورشيدپرستان به سحر بر بامم
به زبان گر نکنم ياد شکرخانه تو
کام و ناکام بود لذت آن
در
کامم
بوهريره صفتيم و به گه داد و ستد
دل بدان سابقه و دست
در
انبان داريم
اهرمن ديو و پري جمله به جان عاشق ماست
چونک
در
عشق خدا ملک سليمان داريم
در
چه و حبس جهان گر چه رهين دلويم
چند يعقوب دل آشفته به کنعان داريم
معده گاو گرفته ست ره معده دل
ور نه
در
مرج بقا صاحب جوع بقريم
گه ز تمزيج جمادات چو يخ منجمديم
گه
در
آن شير گدازنده مثال شکريم
زان بهاري که خزاني نبود
در
پي او
همه سرسبز و فزاينده چو سرو و شجريم
بي گنه بي جنايت گردشي بي نهايت
بر تنت
در
شکايت نيليي رسم ماتم
در
کفش خاک مومي سازدش رنگ و رومي
سازدش باز و بومي سازدش شکر و سم
در
تتق نوعروسي تندخويي شموسي
مي کند خوش فسوسي بر بد و نيک عالم
نفس اگر چون گربه گويد که مياو
گربه وارش من
در
اين انبان کنم
از ملولي هر کي گرداند سري
درکشم
در
چرخش و گردان کنم
زنده کوشم
در
شکار زندگي
زنده باشم چون ز جان نگريختم
مي گريزي هر زمان از کار ما
در
ميان کار چونت يافتم
اي ز رويت گلستان ها شرمسار
در
گل و گلزار چونت يافتم
اي که
در
خوابت نديده خسروان
اين عجب بيدار چونت يافتم
مي رسد
در
گوش بانگ بلبلان
بوي باغ و ياسمن مي آيدم
يوسفم افتاده
در
چاه فراق
از شه مصر آن رسن مي آيدم
گوييا ساقي جان بر کار شد
تا چنين مي
در
دهن مي آيدم
پرده هايي مي نوازد پرده
در
تارهايي مي زند بي زير و بم
خواه دليلي گو و خواهي خود مگو
در
دلالت عين برهانت کنم
اي صدف چون آمدي
در
بحر ما
چون صدف ها گوهرافشانت کنم
عاشقان را
در
کشاکش همچو ماه
گاه فربه گاه لاغر مي کنم
من ز وصلت چون به هجران مي روم
در
بيابان مغيلان مي روم
چشم نرگس خيره
در
من مانده ست
کز ميان باغ و بستان مي روم
در
تماشاي چنين دست عجب
من شدم از دست و حيران مي روم
من به هر بادي نگردم زانک من
در
رهش چون کوه آهن مي روم
من گريبان را دريدم از فراق
در
پي او همچو دامن مي روم
ما همه
در
جمع آدم بوده ايم
بار ديگر جمله بر آدم زنيم
هر زمان نقشي کني
در
مغز ما
ما صحيفه خط و عنوان توييم
ايمنيم از دزد و مکر راه زن
زانک چون زر
در
حرمدان توييم
کشتي نوحيم
در
طوفان روح
لاجرم بي دست و بي پا مي رويم
همچو موج از خود برآورديم سر
باز هم
در
خود تماشا مي رويم
اختر ما نيست
در
دور قمر
لاجرم فوق ثريا مي رويم
همت عالي است
در
سرهاي ما
از علي تا رب اعلا مي رويم
در
فراق روي آن معشوق جان
ماحضر با عشق او مي ساختيم
صفحه قبل
1
...
2457
2458
2459
2460
2461
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن