167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • جان هاي لطيف در فغان آيند
    آن دم که من از غمت فغان گويم
  • تا در دل من قرار کردي
    دل را ز تو بي قرار ديدم
  • در عشق روم که عشق را من
    از جمله بلا حصار ديدم
  • گر کژ نهدم کمان ابرو
    در حکم کمان او چو تيرم
  • چون حلقه زلف خود شماري
    ما چشم در آن شمار داريم
  • چشم تو شکار کرد جان را
    ما ديده در آن شکار داريم
  • اي آب حيات در کنارت
    اين آتش از آن کنار داريم
  • چون يوسف آن عزيز مصريم
    هر چند که در مزاد باشيم
  • ما دل به صلاح دين سپرديم
    تا در دل او به ياد باشيم
  • هر دم بغل تو را گرفته
    در راحت و رنج مي کشانيم
  • چون رخت تو در نهان کشيديم
    آنگه بيني که ما چه سانيم
  • همرنگ دلت شود تن تو
    در رقص آيي که جمله جانيم
  • اين دم که نشسته ايم با هم
    مي بر کف و گل در آستينيم
  • از باغ هر آنچ جمع کرديم
    در پيش نهيم و برگزينيم
  • در خشک و تر جهان بتابيم
    ني خشک شويم و ني تر آييم
  • آن روز که پردلان گريزند
    در عين وغا چو سنجر آييم
  • ما حلقه عاشقان مستيم
    هر روز چو حلقه بر در آييم
  • در جسم شده ست روح طاهر
    بي جسم شويم و اطهر آييم
  • در نرد دل از تو متهم شد
    کو مهره ربود از نبردم
  • خر رفت و رسن ببرد و دل گفت
    من در پي گرد او چه گردم
  • تا چهره آن يگانه ديدم
    دل در غم بي کرانه ديدم
  • زهر عالم همه عسل شد
    تا شهد تو در ميانه ديدم
  • بر آتشم و هنوز در عشق
    زان دوزخ يک زبانه ديدم
  • جاني که ز غم ز پا درآمد
    در عالم دل روانه ديدم
  • بي مهر تو گر گلي ببويم
    در حال بسوز همچو خارم
  • چون بحر اگر ترش کنم رو
    پرگوهر و در بود کنارم
  • باد منطق برون کن از لنج
    کز باد نطق در اين غبارم
  • از صحن سراي تو برآيم
    در نقب زني مگر که مورم
  • من عاريه ام در آن که خوش نيست
    چيزي که بدان خوشم من آنم
  • چون کان عقيق در گشاده ست
    چه غم که خراب شد دکانم
  • آن آب حيات سرمدي را
    چون آب در اين جگر گرفتيم
  • در حسن تو را تنور گرم است
    ما را بربند ما خميريم
  • نفس است چو گرگ ليک در سر
    بر يوسف مصر برفزاييم
  • محويم به حسن شمس تبريز
    در محو نه او بود نه ماييم
  • در من ز کجا رسد گمان ها
    سبحان الله کجا فتادم
  • گر چرخ هزار مه نمايد
    در تو نگريم ما چه دانيم
  • تا دلبر خويش را نبينيم
    جز در تک خون دل نشينيم
  • حاشا که ز عقل و روح لافيم
    آتش در ما اگر همينيم
  • گوييم من خواجه تاشم عاقبت انديش باشم
    تا درافتي در ميانه لا نسلم لا نسلم
  • از خودي بيرون رويم آخر کجا در بيخودي
    بيخودي معني است معني باخودي ها نام نام
  • خويش را چون خار ديدم سوي گل بگريختم
    خويش را چون سرکه ديدم در شکر آميختم
  • کاسه پرزهر بودم سوي ترياق آمدم
    ساغري دردي بدم در آب حيوان ريختم
  • خاک کوي عشق را من سرمه جان يافتم
    شعر گشتم در لطافت سرمه را مي بيختم
  • عشوه دادستي که من در بي وفايي نيستم
    بس کن آخر بس کن آخر روستايي نيستم
  • من يکي کوهم ز آهن در ميان عاشقان
    من ز هر بادي نگردم من هوايي نيستم
  • اي در انديشه فرورفته که آوه چون کنم
    خود بگو من کدخدايم من خدايي نيستم
  • در غم آنم که او خود را نمايد بي حجاب
    هيچ اندربند خويش و خودنمايي نيستم
  • چون ز صورت برتر آمد آفتاب و اخترم
    از معاني در معاني تا روم من خوشترم
  • چون در آب زندگاني صورتم پنهان شود
    صورت خود را به پيش صورت احمد نهم
  • نام شمس الدين تبريزي چو بنويسم بدانک
    شکر دلخواه را در اشکم کاغذ نهم