نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
جان هاي لطيف
در
فغان آيند
آن دم که من از غمت فغان گويم
تا
در
دل من قرار کردي
دل را ز تو بي قرار ديدم
در
عشق روم که عشق را من
از جمله بلا حصار ديدم
گر کژ نهدم کمان ابرو
در
حکم کمان او چو تيرم
چون حلقه زلف خود شماري
ما چشم
در
آن شمار داريم
چشم تو شکار کرد جان را
ما ديده
در
آن شکار داريم
اي آب حيات
در
کنارت
اين آتش از آن کنار داريم
چون يوسف آن عزيز مصريم
هر چند که
در
مزاد باشيم
ما دل به صلاح دين سپرديم
تا
در
دل او به ياد باشيم
هر دم بغل تو را گرفته
در
راحت و رنج مي کشانيم
چون رخت تو
در
نهان کشيديم
آنگه بيني که ما چه سانيم
همرنگ دلت شود تن تو
در
رقص آيي که جمله جانيم
اين دم که نشسته ايم با هم
مي بر کف و گل
در
آستينيم
از باغ هر آنچ جمع کرديم
در
پيش نهيم و برگزينيم
در
خشک و تر جهان بتابيم
ني خشک شويم و ني تر آييم
آن روز که پردلان گريزند
در
عين وغا چو سنجر آييم
ما حلقه عاشقان مستيم
هر روز چو حلقه بر
در
آييم
در
جسم شده ست روح طاهر
بي جسم شويم و اطهر آييم
در
نرد دل از تو متهم شد
کو مهره ربود از نبردم
خر رفت و رسن ببرد و دل گفت
من
در
پي گرد او چه گردم
تا چهره آن يگانه ديدم
دل
در
غم بي کرانه ديدم
زهر عالم همه عسل شد
تا شهد تو
در
ميانه ديدم
بر آتشم و هنوز
در
عشق
زان دوزخ يک زبانه ديدم
جاني که ز غم ز پا درآمد
در
عالم دل روانه ديدم
بي مهر تو گر گلي ببويم
در
حال بسوز همچو خارم
چون بحر اگر ترش کنم رو
پرگوهر و
در
بود کنارم
باد منطق برون کن از لنج
کز باد نطق
در
اين غبارم
از صحن سراي تو برآيم
در
نقب زني مگر که مورم
من عاريه ام
در
آن که خوش نيست
چيزي که بدان خوشم من آنم
چون کان عقيق
در
گشاده ست
چه غم که خراب شد دکانم
آن آب حيات سرمدي را
چون آب
در
اين جگر گرفتيم
در
حسن تو را تنور گرم است
ما را بربند ما خميريم
نفس است چو گرگ ليک
در
سر
بر يوسف مصر برفزاييم
محويم به حسن شمس تبريز
در
محو نه او بود نه ماييم
در
من ز کجا رسد گمان ها
سبحان الله کجا فتادم
گر چرخ هزار مه نمايد
در
تو نگريم ما چه دانيم
تا دلبر خويش را نبينيم
جز
در
تک خون دل نشينيم
حاشا که ز عقل و روح لافيم
آتش
در
ما اگر همينيم
گوييم من خواجه تاشم عاقبت انديش باشم
تا درافتي
در
ميانه لا نسلم لا نسلم
از خودي بيرون رويم آخر کجا
در
بيخودي
بيخودي معني است معني باخودي ها نام نام
خويش را چون خار ديدم سوي گل بگريختم
خويش را چون سرکه ديدم
در
شکر آميختم
کاسه پرزهر بودم سوي ترياق آمدم
ساغري دردي بدم
در
آب حيوان ريختم
خاک کوي عشق را من سرمه جان يافتم
شعر گشتم
در
لطافت سرمه را مي بيختم
عشوه دادستي که من
در
بي وفايي نيستم
بس کن آخر بس کن آخر روستايي نيستم
من يکي کوهم ز آهن
در
ميان عاشقان
من ز هر بادي نگردم من هوايي نيستم
اي
در
انديشه فرورفته که آوه چون کنم
خود بگو من کدخدايم من خدايي نيستم
در
غم آنم که او خود را نمايد بي حجاب
هيچ اندربند خويش و خودنمايي نيستم
چون ز صورت برتر آمد آفتاب و اخترم
از معاني
در
معاني تا روم من خوشترم
چون
در
آب زندگاني صورتم پنهان شود
صورت خود را به پيش صورت احمد نهم
نام شمس الدين تبريزي چو بنويسم بدانک
شکر دلخواه را
در
اشکم کاغذ نهم
صفحه قبل
1
...
2455
2456
2457
2458
2459
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن