نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
آن خانه که صد بار
در
او مايده خورديم
بر گرد حوالي گه آن خانه بگرديم
آن خانه مردي است و
در
او شيردلانند
از خانه مردي بگريزيم چه مرديم
آن جا همه آميخته چون شکر و شيريم
وين جا همه آويخته
در
جنگ و نبرديم
خورشيد رسولان بفرستاد
در
آفاق
کاينک يزک مشرق و ما جيش عتيديم
هر کس که رسولي شفق را بشناسد
ما نيز
در
اظهار بر او فاش و پديديم
ما آتش عشقيم که
در
موم رسيديم
چون شمع به پروانه مظلوم رسيديم
تا حضرت آن لعل که
در
کون نگنجد
بر کوري هر سنگ دل شوم رسيديم
ويرانه به بومان بگذاريم چو بازان
ما بوم نه ايم ار چه
در
اين بوم رسيديم
زنار گسستيم بر قيصر رومي
تبريز ببر قصه که
در
روم رسيديم
چون
در
عدم آييم و سر از يار برآريم
از سنگ سيه نعره اقرار برآريم
در
عشق تو از عاقله عقل برستيم
جز حالت شوريده ديوانه ندانيم
در
باغ بجز عکس رخ دوست نبينيم
وز شاخ بجز حالت مستانه ندانيم
ماييم
در
آن وقت که ما هيچ نمانيم
آن وقت که پا نيست شود پاي دوانيم
روي تو گلستان و لب تو شکرستان
در
سايه اين هر دو همه گلشکر آييم
گفتم چو بياييد دو صد
در
بگشاييد
گفتند که اين هست وليکن اگر آييم
گفتم که چو دريا به سوي جوي نيايد
چون آب روان جانب او
در
سفر آييم
اي طالب بو بردن شرط است به مردن
زنده منگر
در
من زيرا نه چنانم
در
حضرت شمس الحق تبريز ببارم
تا سوسن ها رويد بر شکل زبانم
در
اصبع عشقم چو قلم بيخود و مضطر
طومار نويسم من و طومار ندانم
چون خيمه به يک پاي به پيش تو بپايم
در
خرگهت اي دوست درآر و بنشانم
در
سايه سرو تو مها سير نخفتيم
وز باغ تو از بيم نگهبان نچريديم
آن سوي که
در
ساعت دشوار دل خلق
آيد که خدايا همه محتاج و مريديم
چون ابر بسي اشک
در
اين خاک فشانديم
وز ابر گذشتيم و بدان ماه رسيديم
ما چند صنم پيش محمد بشکستيم
تا
در
صنم دلبر دلخواه رسيديم
بر ربوه برآييم چو
در
مهد مسيحيم
چون راهب سرمست ز حمراي دمشقيم
کي بي مزه مانيم چو
در
مزه درآييم
دروازه شرقي سويداي دمشقيم
افتادم افتادم
در
آبي افتادم
گر آبي خوردم من دلشادم دلشادم
در
عشق دلداري مانند گلزاري
جان ديدم جان ديدم دل دادم دل دادم
مي خوردم مي خوردم
در
شهرت مي گردم
سرتيزم سرتيزم پربادم پربادم
اگر تو نيستي
در
عاشقي خام
بيا مگريز از ياران بدنام
تو آن مرغي که ميل دانه داري
نباشد
در
جهان يک دانه بي دام
برادر کوي قلاشان کدام است
اگر
در
بسته باشد رفتم از بام
مرا گفتي ببر از جمله ياران
بکندم از همه دل
در
تو بستم
ببر جان مرا تا
در
پناهت
دو دستک مي زنم کز جان بسستم
چه عالم هاست
در
هر تار مويت
بيفشان زلف کز عالم گسستم
در
آن مستي ترنجي مي بريدم
ترنج اينک درست و دست خستم
تويي معبود
در
کعبه و کنشتم
تويي مقصود از بالا و پستم
ترش ديدم جهاني را من از ترس
در
آن دوشاب چون آچار گشتم
فسانه عاشقان خواندم شب و روز
کنون
در
عشق تو افسانه گشتم
به بيدادان بدادم داد پنهان
ولي
در
حق خود بيداد کردم
يکي مطرب همي خواهم
در
اين دم
که نشناسد ز مستي زير از بم
در
اين بودم که اين چون است و آن چون
چنين حيران آن بي چون نبودم
به غير عشق آواز دهل بود
هر آوازي که
در
عالم شنيدم
تو مي گفتي مکن
در
من نگاهي
که من خون ها کنم تاوان ندارم
بيا اي آنک بردي تو قرارم
درآ چون تنگ شکر
در
کنارم
گهي
در
گيرم و گه بام گيرم
چو بينم روي تو آرام گيرم
زبون خاص و عامم
در
فراقت
بيا تا ترک خاص و عام گيرم
نگيرم عيش و عشرت تا نيايد
وگر گيرم
در
آن هنگام گيرم
اگر
در
خرقه زاهد درآيد
شوم حاجي و راه شام گيرم
قرارم کي بود خود
در
تک گور
چو بر دمگاه نفخ صور باشم
صفحه قبل
1
...
2453
2454
2455
2456
2457
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن