167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • کاين بوسه همي دهد قدمهاي ترا
    وآنرا شب و روز دست در گردن تو
  • دل خود چه کند سنگ خاره و آهن سرد
    چون موم شود در کف انديشه تو
  • در پرده آن نگار ديگرگون شو
    با ديده درآي و بي زبان بيرون شو
  • گر تو به صلاح خويش کم نازي به
    با حالت نقد وقت در سازي به
  • در صومعه سر ز زهد نفرازي به
    بتخانه اگر ز بت بپردازي به
  • در حضرت تو توبه شکستم صدبار
    زين توبه که صد بار شکستم توبه
  • در جامه و فوطه سخت خرم شده اي
    کاشوب جهان و شور عالم شده اي
  • اي آنکه تو رحمت خدايي شده اي
    در چشم بجاي روشنايي شده اي
  • هر چند به دلبري کنون آمده اي
    در بردن دل تو ذوفنون آمده اي
  • در دلبري ار چند نخست آمده اي
    رو هيچ مگو که سخت چست آمده اي
  • در نسيه آن جهان کجا بندد دل
    آنرا که به نقد اين جهانيش تويي
  • پيدا دگران راست نهان تو تويي
    خوش باش که در جمله جهان تو تويي
  • در عشق تو اي شکر لب روح افزاي
    نالان چو کمانچه ام خروشان چون ناي
  • در منع و عطا ترا نه دستست و نه پاي
    بندنده خدايست و گشاينده خداي
  • زان چشم چو نرگس که به من در نگري
    چون نرگس تير ماه خوابم ببري
  • گيرم که غم هجر وصالم نخوري
    نه نيز به چشم رحم در من نگري
  • کي دانستم که بي وفايي گيري
    در خشم شوي کم سنايي گيري
  • در سرت هميشه سيرت گردون دار
    کانجا که همي ترسي ازو مي گذري
  • گشتم ز غم فراق ديبا دوزي
    چون سوزن و در سينه سوزن سوزي
  • ور ديده نگه کند به ديدار کسي
    در سر نگذارمش که ماند نفسي
  • تا در ره عشق دوست چون آتش و آب
    از خود نشوي نيست به هستي نرسي
  • ور بر دل خود دست رسي داشتمي
    در هر نفسي همنفسي داشتمي
  • پرسي که ز بهر مجلس افروختني
    در عشق چه لفظهاست بردوختني
  • آن روز که کم باشد آن ممتحني
    از کوه پلنگ آري و در من فگني
  • تا مخرقه و رانده هر در نشوي
    نزد همه کس چو کفر و کافر نشوي