167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • اي يار چو ماه اگر دهي ديدارم
    چون چرخ هزار ديده در وي دارم
  • در خوابگه از دل شب آتش بيزم
    چون خاکستر به روز ز آتش خيزم
  • چون شاخ بنفشه کوژ و اندوهناکم
    در غم خوردن چو ياسمين چالاکم
  • تا کرد قضا حديثم از کام تو کم
    هرگز نروم به گام در دام تو دم
  • در مهر و وفايت آزمودم دم دم
    با اين همه تو بهي و آخر هم هم
  • در خدمت او چنان قوي شد رايم
    کامروز ستون آسمان را شايم
  • در تو نرسيم اگر بسي بشتابيم
    سرمايه تويي سود ز خود کي يابيم
  • يک چند در اسلام فرس تاخته ايم
    يک چند به کفر و کافري ساخته ايم
  • راحت همه از غمي برانداخته ايم
    در بوته روزگار بگداخته ايم
  • کاري نو چو کار عاقلان ساخته ايم
    نقدي به اميد نسيه در باخته ايم
  • در جستن وصل تو ز نايافتنت
    دل رفت و طمع ز جان بريديم و شديم
  • با خوي بد تو گر چه در پرخاشيم
    باري به غمت به گرد عالم فاشيم
  • در من نرسي تا نشوي يکتا من
    اندر ره عشق يا تو گنجي يا من
  • بگذار مرا چو نيستي در خور من
    تو مصلح و من رند نداري سر من
  • من نيز قلندرانه در دادم تن
    هر دو به خرابات گرفتيم وطن
  • چون چرخ چراست خصمت اي گرد افگن
    نالنده و گردان و رسن در گردن
  • غمهاي تو در ميان جان دارم من
    شادي ز غم تو يک جهان دارم من
  • در جنب گراني تو اي نوشتکين
    حقا که کم از نيست بود وزن زمين
  • در پرورش عاشقي اي قبله چين
    هم قهر چنان بايد و هم لطف چنين
  • آب ارچه نمي رود به جويم با تو
    جز در ره مردمي نپويم با تو
  • اي قامت سرو گشته کوتاه به تو
    در شب مرو اي شده خجل ماه به تو
  • آني که عدو چو برگ بيدست از تو
    در حسن زمانه را نويدست از تو
  • بي آنکه به کس رسيد پيوند از تو
    آوازه به شهر در پراکند از تو
  • جز گرد دلم گشت نداند غم تو
    در بلعجبي هم به تو ماند غم تو
  • ديوانه شدست عقل در ماتم تو
    جان چيست که خون نگريد اندر غم تو