نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
بگويمت که چرا شب تتق فروآويخت
که گرد کست و عروسي بگيرد جا
در
عيش
به قاصد او ترشست و به جان شيرينش
که نيست
در
همه اجزاش تاي موي ترش
بدانک تن چو غبارست و جان
در
او چون باد
وليک فعل غبار تنست غمازش
جهان تنور و
در
آن نان هاي رنگارنگ
تنور و نان چه کند آنک ديد خبازش
شکستم از سر ديوار باغ او خاري
چه خارخار و طلب
در
دلست از آن خارش
مي نمايد فسرده هر چيزم
همچو ديگند هر يکي
در
جوش
وقت آمد که سبزپوشان نيز
در
رسند از رواق ازرق پوش
اين ترشي
در
چه و زندان بود
ديد کسي باغ و تماشا ترش
تا به سخن آمد ديوار و
در
کز چه نه اي اي شه و مولا ترش
مي دهم عشق و نديمي کند
غرقه شود
در
مي و صهبا ترش
بس کن و
در
شهد و شکر غوطه خور
کت نهلد فضل موفا ترش
زان دمي کو دميد
در
عالم
گشت پرگل ز قاف تا قافش
چو صد هزار ستاره ز تست روشن دل
بيا که ماه تمامي
در
آسمان سماع
بيا که بر
در
تو شسته اند مشتاقان
ز بام خويش فروکن تو نردبان سماع
بيا که رونق بازار عشق از لب تست
که شاهديست نهاني
در
اين دکان سماع
قلندر گر چه فارغ مي نمايد
وليکن نيست
در
اسرار فارغ
در
آفتاب فضل گشا پر و بال نو
کز پيش آفتاب برفتست ميغ و ماغ
خورشيد ما مقيم حمل
در
بهار جان
فارغ ز بهمنست و ز کانون زهي مساغ
گويند اشک چشم تو
در
عشق بيهده ست
چون چشم بسته گشت نباشد لقا دروغ
گويند آن کسي که بود
در
سرشت خاک
با اهل آسمان نشود آشنا دروغ
آفتابا تو
در
حمل جاني
از تو سرسبز خاک و خندان باغ
در
دل آتش روم لقمه آتش شوم
جان چو کبريت را بر چه بريدند ناف
اين طرفش روي ني وان طرفش روي ني
کرده ميان دو يار
در
سيهي اعتکاف
همچو روان هاي پاک خامش
در
زير خاک
قالبشان چون عروس خاک بر او چون لحاف
هست اثرهاي يار
در
دمن اين ديار
ور نه نبودي بر اين تيره ديارم طواف
سرو بلندم که من سبز و خوشم
در
خزان
ني چو حشيشم بود گرد بهارم طواف
منم کمانچه نداف شمس تبريزي
فتاده آتش او
در
دکان اين نداف
گر خمار آرد صداعي بر سر سوداي عشق
دررسد
در
حين مدد از ساقي صهباي عشق
اي صفا و اي وفا
در
جور عشق
اي خوشا و اي خوشا اقبال عشق
من دهان بستم که بگشادست پر
در
دل خلق خدا اقبال عشق
بد دعا زنبيل و اين دولت خليل
مي نگنجد
در
دعا اقبال عشق
سينه گشادست فقر جانب دل هاي پاک
در
شکم طور بين سينه سيناي عشق
بنگر
در
شمس دين خسرو تبريزيان
شادي جان هاي پاک ديده دل هاي عشق
بيار باده لعلي که
در
معادن روح
درافکند شررش صد هزار جوش و حريق
چو زانوي شتر تو گشاده شد ز عقال
اگر چه خفته بود طايرست
در
تحقيق
کمال عشق
در
آميزش ست پيش آييد
به اختلاط مخلد چو روغن و چو سويق
جان و سر تو که بگو بي نفاق
در
کرم و حسن چرايي تو طاق
روم چو
در
مهر تو آهي کنند
دود رسد جانب شام و عراق
رقص کنان
در
خضر لطف تو
نوش کنان ساغر صدق و وفاق
سحرگه ناله مرغان رسولي از خموشانست
جهان خامش نالان نشانش
در
دهان اينک
با يار عرب گفتم
در
چشم ترم بنگر
مي گفت به زير لب لا تخدعني والک
من ترکم و سرمستم ترکانه سلح بستم
در
ده شدم و گفتم سالار سلام عليک
گفتم من ديوانه پيوسته خليلانه
بر مالک خود گويم
در
نار سلام عليک
شاهان چو سلام تو با طبل و علم گويند
در
زير زبان گويد بيمار سلام عليک
بجز بانگ دفت نبود نصيبي
چو هستي چون خصي
در
روز گردک
تو ديده بسته اي
در
زهد مي باش
به تسبيح و به ذکر چند وردک
اندرآ با ما نشان ده راستک
ماجرا را
در
ميان نه راستک
در
دروغ و مکر ذوقي هست ليک
آن نمي ارزد همان به راستک
ايا هواي تو
در
جان ها سلام عليک
غلام مي خري ارزان بها سلام عليک
چنانک کرد خداوند
در
شب معراج
به نور مطلق بر مصطفي سلام عليک
صفحه قبل
1
...
2450
2451
2452
2453
2454
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن