نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
وسوسه و انديشه بر وي
در
گشاد
راند عشق لاابالي از درش
اندک اندک ديو شد لاحول گو
سست شد
در
عاشقي بال و پرش
عشق داد و دل بر اين عالم نهاد
در
برش زين پس نيايد دلبرش
در
تک دريا گريزد هر صدف
تا بنربايند گوهر از برش
آن صدف بي چشم و بي گوش است شاد
در
به باطن درگشاده منظرش
در
ميان خون هر مسکين مرو
جز قباد و شاه خاقان را مکش
بر اميد يار غار خلوتي
ثاني اثنين برو
در
غار باش
بر اميد داد و ايثار بهار
مهرها مي کار و
در
ايثار باش
خرمنا بر طمع ماه بانمک
گم شو از دزد و
در
آن انبار باش
آن مايي همچو ما دلشاد باش
در
گلستان همچو سرو آزاد باش
چون ز شاگردان عشقي اي ظريف
در
گشاد دل چو عشق استاد باش
جان تو مستست
در
بزم احد
تن ميان خلق گو آحاد باش
حاصل اينست اي برادر چون فلک
در
جهان کهنه نوبنياد باش
در
ميان خارها چون خارپشت
سر درون و شادمان و راد باش
تو چو آبي ز آتش ما دور شو
يا درآ
در
ديگ ما با ما بجوش
اي قطب آسمان ها
در
آسمان جان ها
جان گرد توست گردان مي دار بي قرارش
همچون انار خندان عالم نمود دندان
در
خويش مي نگنجد از خويشتن برآرش
اي عشق الله الله سرمست شد شهنشه
برجه بگير زلفش درکش
در
اين ميانش
انديشه اي که آيد
در
دل ز يار گويد
جان بر سرش فشانم پرزر کنم دهانش
ما شکل حاجيانيم جاسوس و رهزنانيم
حاجي چو
در
ره آيد ما خود زنيم راهش
ما شاخ ارغوانيم
در
آب و مي نماييم
با نعل بازگونه چون ماه و چون سپاهش
مستي فزود خامش تا نکته اي نراني
اي رفته لاابالي
در
خون نيکخواهش
روحيست بي نشان و ما غرقه
در
نشانش
روحيست بي مکان و سر تا قدم مکانش
چون
در
نهانش جويي دوري ز آشکارش
چون آشکار جويي محجوبي از نهانش
اي حبس کرده جان را تا کي کشي عنان را
درتاز درجهانش اما نه
در
جهانش
هفت اخترند عامل
در
شش جهت وليکن
اي عشق بردريدي اين هفت را از آن شش
گاهي چو آفتابم سرمايه بخش صد مه
گه چون مهم گذاران
در
عشق يار مه وش
غرق شدم
در
شراب عقل مرا برد آب
گفت خرد الوداع بازنيايم به هوش
بشنو از جان سلام تا برهي از کلام
بنگر
در
نقش گر تا برهي از نقوش
باز درآمد طبيب از
در
رنجور خويش
دست عنايت نهاد بر سر مهجور خويش
باز فرود آمديم بر
در
سلطان خويش
بازگشاديم خوش بال و پر جان خويش
بي زر و سر سروريم بي حشمي مهتريم
قند و شکر مي خوريم
در
شکرستان خويش
در
شکرستان دل قند بود هم خجل
تو ز کجا آمدي ابرو و سيما ترش
رستم ميدان فکر پيش عروسان بکر
هيچ بود
در
وصال وقت تماشا ترش
دعوه دل کرده اي وعده وفا کن مباش
در
صف دعوي چو شير وقت تقاضا ترش
بنگر
در
مصطفي چونک ترش شد دمي
کرده عتابش عبس خواند مر او را ترش
او چو شکر بوده است دل ز شکر پر وليک
در
ادب کودکان باشد لالا ترش
دل همه مال و عقار خرج کند
در
قمار
چونک برهنه شود چرخ دهد مخزنش
ماه که چون عاشقان
در
پي خورشيد بود
بعد فراق دراز خفيه بپيوست دوش
هر چه بود آن خيال گردد روزي وصال
چند خيال عدم آمد
در
هست دوش
خواجه غلط کرده اي
در
صفت يار خويش
سست گمان بوده اي عاقبت کار خويش
در
هوس گلرخان سست زنخ گشته اي
هاي اگر ديديي روي چو گلنار خويش
باده خلوت نشين
در
دل خم مست شد
خلوت و توبه شکست مست برون جست دوش
ولوله
در
کو فتاد عقل درآمد که داد
محتسب عقل را دست فروبست دوش
باز درآمد طبيب از
در
ايوب خويش
يوسف کنعان رسيد جانب يعقوب خويش
شکر که موسي برست از همه فرعونيان
شکر که عاشق رسيد
در
کنف خوب خويش
مرا دليست خراب خراب
در
ره عشق
خراب کرده خراباتيي به يک بارش
که نور من شرح الله صدره شمعيست
که
در
دو کون نگنجد فروغ انوارش
تبارک الله
در
خاکيان چه باد افتاد
چو آب لطف بجوشيد ز آتش نازش
بگويمت که چرا بحر موج
در
موجست
کيش به رقص درآورد نور گوهر عيش
صفحه قبل
1
...
2449
2450
2451
2452
2453
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن