167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • وسوسه و انديشه بر وي در گشاد
    راند عشق لاابالي از درش
  • اندک اندک ديو شد لاحول گو
    سست شد در عاشقي بال و پرش
  • عشق داد و دل بر اين عالم نهاد
    در برش زين پس نيايد دلبرش
  • در تک دريا گريزد هر صدف
    تا بنربايند گوهر از برش
  • آن صدف بي چشم و بي گوش است شاد
    در به باطن درگشاده منظرش
  • در ميان خون هر مسکين مرو
    جز قباد و شاه خاقان را مکش
  • بر اميد يار غار خلوتي
    ثاني اثنين برو در غار باش
  • بر اميد داد و ايثار بهار
    مهرها مي کار و در ايثار باش
  • خرمنا بر طمع ماه بانمک
    گم شو از دزد و در آن انبار باش
  • آن مايي همچو ما دلشاد باش
    در گلستان همچو سرو آزاد باش
  • چون ز شاگردان عشقي اي ظريف
    در گشاد دل چو عشق استاد باش
  • جان تو مستست در بزم احد
    تن ميان خلق گو آحاد باش
  • حاصل اينست اي برادر چون فلک
    در جهان کهنه نوبنياد باش
  • در ميان خارها چون خارپشت
    سر درون و شادمان و راد باش
  • تو چو آبي ز آتش ما دور شو
    يا درآ در ديگ ما با ما بجوش
  • اي قطب آسمان ها در آسمان جان ها
    جان گرد توست گردان مي دار بي قرارش
  • همچون انار خندان عالم نمود دندان
    در خويش مي نگنجد از خويشتن برآرش
  • اي عشق الله الله سرمست شد شهنشه
    برجه بگير زلفش درکش در اين ميانش
  • انديشه اي که آيد در دل ز يار گويد
    جان بر سرش فشانم پرزر کنم دهانش
  • ما شکل حاجيانيم جاسوس و رهزنانيم
    حاجي چو در ره آيد ما خود زنيم راهش
  • ما شاخ ارغوانيم در آب و مي نماييم
    با نعل بازگونه چون ماه و چون سپاهش
  • مستي فزود خامش تا نکته اي نراني
    اي رفته لاابالي در خون نيکخواهش
  • روحيست بي نشان و ما غرقه در نشانش
    روحيست بي مکان و سر تا قدم مکانش
  • چون در نهانش جويي دوري ز آشکارش
    چون آشکار جويي محجوبي از نهانش
  • اي حبس کرده جان را تا کي کشي عنان را
    درتاز درجهانش اما نه در جهانش
  • هفت اخترند عامل در شش جهت وليکن
    اي عشق بردريدي اين هفت را از آن شش
  • گاهي چو آفتابم سرمايه بخش صد مه
    گه چون مهم گذاران در عشق يار مه وش
  • غرق شدم در شراب عقل مرا برد آب
    گفت خرد الوداع بازنيايم به هوش
  • بشنو از جان سلام تا برهي از کلام
    بنگر در نقش گر تا برهي از نقوش
  • باز درآمد طبيب از در رنجور خويش
    دست عنايت نهاد بر سر مهجور خويش
  • باز فرود آمديم بر در سلطان خويش
    بازگشاديم خوش بال و پر جان خويش
  • بي زر و سر سروريم بي حشمي مهتريم
    قند و شکر مي خوريم در شکرستان خويش
  • در شکرستان دل قند بود هم خجل
    تو ز کجا آمدي ابرو و سيما ترش
  • رستم ميدان فکر پيش عروسان بکر
    هيچ بود در وصال وقت تماشا ترش
  • دعوه دل کرده اي وعده وفا کن مباش
    در صف دعوي چو شير وقت تقاضا ترش
  • بنگر در مصطفي چونک ترش شد دمي
    کرده عتابش عبس خواند مر او را ترش
  • او چو شکر بوده است دل ز شکر پر وليک
    در ادب کودکان باشد لالا ترش
  • دل همه مال و عقار خرج کند در قمار
    چونک برهنه شود چرخ دهد مخزنش
  • ماه که چون عاشقان در پي خورشيد بود
    بعد فراق دراز خفيه بپيوست دوش
  • هر چه بود آن خيال گردد روزي وصال
    چند خيال عدم آمد در هست دوش
  • خواجه غلط کرده اي در صفت يار خويش
    سست گمان بوده اي عاقبت کار خويش
  • در هوس گلرخان سست زنخ گشته اي
    هاي اگر ديديي روي چو گلنار خويش
  • باده خلوت نشين در دل خم مست شد
    خلوت و توبه شکست مست برون جست دوش
  • ولوله در کو فتاد عقل درآمد که داد
    محتسب عقل را دست فروبست دوش
  • باز درآمد طبيب از در ايوب خويش
    يوسف کنعان رسيد جانب يعقوب خويش
  • شکر که موسي برست از همه فرعونيان
    شکر که عاشق رسيد در کنف خوب خويش
  • مرا دليست خراب خراب در ره عشق
    خراب کرده خراباتيي به يک بارش
  • که نور من شرح الله صدره شمعيست
    که در دو کون نگنجد فروغ انوارش
  • تبارک الله در خاکيان چه باد افتاد
    چو آب لطف بجوشيد ز آتش نازش
  • بگويمت که چرا بحر موج در موجست
    کيش به رقص درآورد نور گوهر عيش