167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • به پيش هر کسي ماهي بريان
    در آن ماهي تو دريا داري امروز
  • اي غم اجلت در اين قنينه ست
    گر مردنت آرزوست مگريز
  • در خشم مکن تو چشم خود را
    وان فتنه خفته را مينگيز
  • سوي خانه خويش آمد عشق آن عاشق نواز
    عشق دارد در تصور صورتي صورت گداز
  • خانه خويش آمدي خوش اندرآ شاد آمدي
    از در دل اندرآ تا پيشگاه جان بتاز
  • ور تو بند شهوتي دعوي عشاقي مکن
    در ببند اندر خلاء و شهوت خود را بسوز
  • افغان ز يوسفي که زليخاش در مزاد
    با تنگ هاي لعل خريدن گرفت باز
  • آهوي چشم خوني آن شير يوسفان
    در خون عاشقان بچريدن گرفت باز
  • اول چنان نواز و در آخر چنين گداز
    اول يجوز آمد و امروز لايجوز
  • من از خزينه سلطان عقيق و در دزدم
    نيم خسيس که دزدم قماشه بزاز
  • خموش کن ز بهانه که حبه اي نخرند
    در اين مقام ز تزوير و حيله طناز
  • چونک رسول از قنق گشت ملول و شد ترش
    ناصح ايزدي ورا کرد عتاب در عبس
  • آب حيات از شرف خود نرسد به هر خلف
    زين سببست مختفي آب حيات در غلس
  • در ميان خون ما پا درمنه
    هيچم از صفرا و از سودا مپرس
  • صد قيامت در بلاي عشق اوست
    درنگر امروز و از فردا مپرس
  • اي دل بي بهره از بهرام ترس
    وز شهان در ساعت اکرام ترس
  • نيست در آخرزمان فريادرس
    جز صلاح الدين صلاح الدين و بس
  • اين روي آينه ست اين يوسف در او بتابد
    بيگانه پشت باشد هر چند شد مقرنس
  • سکه شاهي ببين در رخ همچون زرم
    نقش تمامي بخوان پس تو ز زرگر مپرس
  • اي دل شکرستان از نمکش شور کن
    آب ز کوثر بخور خاک در او بليس
  • هرگز نديدست آسمان هرگز نبوده در جهان
    مانند تو ليلي جان مانند من مجنون خوش
  • ايوان کجا ماند مرا با منجنيق کبريا
    ميزان کجا ماند مرا در عشقت اي موزون خوش
  • وگر اين بلبل جانم بپرد ناگهان از تن
    زهر خاري مپرسيدش در آن گلزار جوييدش
  • زهي گوهر که دريا را به نور خويش پر دارد
    مسلمانان مسلمانان در آن انوار جوييدش
  • صد چرخ همي گردد بر آب حيات او
    صد کوه کمر بندد در خدمت تمکينش
  • عشقست يکي جاني دررفته به صد صورت
    ديوانه شدم باري من در فن و آيينش
  • بر طالع ماه خود تقويم عجب بست او
    تقويم طلب مي کن در سوره والتينش
  • آن دولت عالم را وان جنت خرم را
    کز وي شکفد در جان گلزار بشوريدش
  • شمس الحق تبريزي در عشق مسيح آمد
    هر کس که از او دارد زنار بشوريدش
  • در وصل تو مي جويد وز شرم نمي گويد
    کامسال طرب خواهد چون پار به آميزش
  • هنگام صبوح آمد اي مرغ سحرخوانش
    با زهره درآ گويان در حلقه مستانش
  • مي گو سخنش بسته در گوش دل آهسته
    تا کفر به پيش آرد صد گوهر ايمانش
  • کجا رفت او ميان حاضران نيست
    در اين مجلس نمي بينم نشانش
  • زميني گر نيابد شکل او چيست
    که مي گردد در اين عشق آسمانش
  • چو اسماعيل قربان شو در اين عشق
    ولي را بنده شو گر نيستي ميش
  • چو پختي در هواي شمس تبريز
    از اين خامان بيهوده مينديش
  • سرناي توام مرا تو گويي
    من در تو فرودمم تو مخروش
  • از بيم تو گشته شير گربه
    در خاک خزيده صبر چون موش
  • باقي غزل مگو که حيفست
    ما در گفتار و دوست خاموش
  • ليکن چه کنم که رسم کهنه ست
    دريا خاموش و موج در جوش
  • چون کشته شوي در او بماني
    من مات من الهوي فقد عاش
  • گر سر خوبي بخارد دلبري در عهد تو
    پرچمش آرند پيشت ارمغاني شاد باش
  • جان سرگردان که گم شد در بيابان فراق
    از بيابان ها سوي دارالامان آوردمش
  • سجده کردم پيش او و درکشيدم جام را
    آتشي افکند در من مي ز آتشدان خويش
  • بولهب را ديدم آن جا دست مي خاييد سخت
    بوهريره دست کرده در دل انبان خويش
  • بولهب در فکر رفته حجت و برهان طلب
    بوهريره حجت خويش است و هم برهان خويش
  • سحري صلاي عشقت بشنيد گوش جانم
    که درآ در آتش ما بجه از جهان آتش
  • هر که در ديده عشاق شود مردمکي
    آن نظر زود سوي گوهر انسان کشدش
  • کيست کو دانه اوميد در اين خاک بکاشت
    که بهار کرمش بازنبخشيد صدش
  • سايه ها را همه پنهان کن و فاني در نور
    برگشا طلعت خورشيدرخ انور خويش