167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • زان دست بجز بند ندارم بر پاي
    زان پاي بجز باد ندارم در دست
  • خواهم که به انديشه و ياراي درست
    خود را به در اندازم ازين واقعه چست
  • کز مذهب اين قوم ملالم بگرفت
    هر يک زده دست عجز در شاخي سست
  • اي مه تويي از چهار گوهر شده هست
    زينست که در چهار جايي پيوست
  • در چشم آبي و آتشي اندر دل
    بر سر خاکي و بادي اندر کف دست
  • هر چند رهي اسير در قبضه توست
    زين آمد و شد رضاي تو بايد جست
  • اي نيست شده ذات تو در پرده هست
    اي صومعه ويران کن و زنار پرست
  • آسايش صدهزار جان يک دم تست
    اي شادي آن دل که در آن دل غم تست
  • شور و شر و شرک و زهد و توحيد و يقين
    در گوشه چشمهاي خونخواره تست
  • در شهر هر آنکسي که او مشهورست
    دانم که ز درد پاي تو رنجورست
  • کوران هزار ساله را در ره عشق
    يک ذره ز گرد توتياي تو بسست
  • چون روز آيد زبان حالم گويد
    کاي بر در بامداد حالست چونست
  • در مرگ حيات اهل داد و دينست
    وز مرگ روان پاک را تمکينست
  • آنکس که به ياد او مرا کار نکوست
    با دشمن من همي زيد در يک پوست
  • چندان چشمم که در غم هجر گريست
    هرگز گفتي گريستنت از پي چيست
  • تو دير زي اي بت ستمگر که مرا
    دست ستم زمانه در پاي تو کشت
  • در عشق چنان شدم که بتوانم گفت
    کاندر يک چشم پشه بتوانم خفت
  • در خاک بجستمت چو خور يافتمت
    بسيار عزيزتر ز زر يافتمت
  • سرو چمني ياد نيايد ز منت
    شد پست چو من سرو بسي در چمنت
  • برخيزم و در وداع هجر آرايت
    بندي سازم ز دست خود بر پايت
  • اي شاخ تو اقبال و خرد بارت باد
    در عالم عقل و روح بازارت باد
  • در عشق داد من ستمهاي تو باد
    جاني دارم فداي غمهاي تو باد
  • گردي که ز ديوار تو بربايد باد
    جز در چشمم از آن نشان نتوان داد
  • اي در غم تو طبع خردمندان شاد
    هر کو به تو شاد نيست شاديش مباد
  • کاري که نه کار تست ناساخته باد
    در کوي تو مال و ملک درباخته باد