167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

لسان الغيب عطار

  • در تن من جز رگ و جز پوست نه
    در درون جان بغير از دوست نه
  • جمله در راهند سرگردان شده
    در تحير واله و حيران شده
  • اهل دنيا نيش دارد در بغل
    تا زند بر اهل معني در محل
  • در پناه او گريز اي مرد خاص
    تا شوي از نار در عقبي خلاص
  • گر در ايماني يقين اين را بدان
    در لسان الغيب اين معني بدان
  • اي لعين بد گمان در حال ما
    در بدي رفتي از اين دار فنا
  • جان کند آنکس که در بند جهانست
    اين چنين بسته از ايمان در زيانست
  • در بدر در اين جهان گرديده
    نان خوردن را بخون آلوده
  • راهزن داري در اين ويرانه جا
    برحذر ميباش از ايشان در خلا
  • در خلا و در ملا ز ايشان حذر
    ميخورند خون دل همچون توت تر
  • اهل دنيا کافران مطلق اند
    دايما در لق لق و در وق وقند
  • اهل دنيا جمله در جان کندنند
    رخت خود در پيش شيطان برده اند
  • هرکه در عالم بود او پاک دل
    کي رود چون ديگران در زير گل
  • يار با تست و تو او را در طلب
    در لسان با تست گويا زير لب
  • آفرينش جمله در فرمان اوست
    گوي گردون در خم چوگان اوست
  • هرکه رفته در پيش او راه دانست
    در همه ديده از آن ديده عيانست
  • در حقيقت ديده اند سر يقين
    اين چنين بايد در اينجا راه بين
  • در لسانم بحر بي پايان بود
    در بيانم جان جان جان بود
  • از لسان، در شرف در گوش کن
    گوشه گير و چو من خاموش کن
  • در جهان بر بستر ناز خودم
    در شريعت صاحب راز خودم
  • در بلايم کرد دستگيري بسي
    نعمتم داده در اين پيري بسي
  • نه آنها جسته در فطرت پناهي
    نه اينها در ازل کرده گناهي
  • محمد نام او دان در شريعت
    که تا نامش بداني در حقيقت
  • خدا را در الوهيت احد خوان
    نبي را در عبوديت يکي دان
  • بچشم خود جمال خويش بنگر
    که هستي تو در اين ويرانه در خور
  • تو محکوم شريعت بهر آني
    که داري در دماغ از در کاني
  • چو علمت هست جانا در عمل کوش
    که تا پندت بود چون حلقه در گوش
  • بسا گنجا که يابي در معاني
    پر از در خوشاب و لعل کاني
  • در آن چه گر فتادي در نيائي
    که اندر وي نيابي روشنائي
  • در آفاقش نيابي گر چه جوئي
    ولي در خود بيابي گر بجوئي
  • در آن هر يک بود غولي خطرناک
    شده در رهزدن گستاخ و چالاک
  • که تا با او در اين ره در بدايت
    بنور شمع او يابي هدايت
  • چو او در راه حق هشيار باشد
    کشش خود دايما در کار باشد
  • دو تائي بايد اول در نمايش
    که تا پيدا شود در ره گشايش
  • بچشم حرمت و تعظيم در پير
    نگه کن در همه کين هست تو قير
  • بجان ميکوش در تعظيم هر پير
    که تا در دل نيابي زحمت از پير
  • در آن يکدم خرابيها نمايد
    که شرح آن بگفتن در نيايد
  • اگر همصحبت نيکست در راه
    فزايد مر ترا در صحبتش جاه
  • بود ثابت قدم در شرع دائم
    بامر و نهي در پيوسته قائم
  • ولي در وقت و در حالت خبرهاست
    که هر يک را درين معني نظرهاست
  • در آن حالت که او بودست در حال
    وقوفي باشدش بر جمله احوال
  • همه در عشق صاحب درد گشته
    محبت را بجان در خورد گشته
  • بدين شکرانه جان را در ميان نه
    بدين نعمت بود جان در ميان نه
  • چو زين عالم ترقي کرد در حال
    در او ظاهر نگردد قول قوال
  • نشان آن باشد آنکس را در آن حال
    بگردد در درونش جمله احوال
  • اگر خواهد که آرد در عبارت
    و يا رمزي بگويد در اشارت
  • تو تا از هستي خود در حجابي
    نشاني زينکه گفتم در نيابي
  • فزون از قطره هاي برف و باران
    که بارد در شتا و در بهاران
  • مظهر العجايب عطار

  • اين سخن در مدرسه با درس نيست
    در ميان عاشقان خود ترس نيست
  • مصطفي ختم رسل شد در جهان
    مرتضي ختم ولايت در عيان