167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • مرا عشقت کشد آخر بزاري
    کنم در سر عشقت پايداري
  • تو بخشيدي در اينجا راز چونست
    نمودستي مرا آغاز چونست
  • ز سر انبياي برگزيده
    شدم در قربت تو راز ديده
  • ابااو باش تا جانت نمايد
    در اينجا راز جانانت نمايد
  • نمودارست شرعش در معاني
    ورا اينجا سزد صاحب قراني
  • طلبکار تو و تو در دروني
    نميدانند اينجا گاه چوني
  • طلبکار تو جمله سالکانند
    فتاده در ره کون و مکانند
  • طلبکار است جان در تن طلبکار
    نمايش بيشکي اينجاي ديدار
  • تمامت واصلان در عين ديدار
    شدند اينجايگه از تو پديدار
  • زهي عطار کاينجا راز ديدي
    محمد در درونت باز ديدي
  • در اين گنج من کل برگشادم
    تمامت سالکانرا داد دادم
  • در اين گنج بگشادست عطار
    همه آفاق را کرده گهربار
  • يکي گنجست در عالم گرفته
    از اول صورت آدم گرفته
  • يکي گنجست در تو ناپديدار
    وجود تو طلسمي زو پديدار
  • بيک ره گنج بنمودي بعشاق
    فکنده دمدمه در کل آفاق
  • تو گنج ذات ديدي در صفاتت
    بگفتي بيشکي اسرار ذاتت
  • تو گنج ذات ديدي در صفاتت
    بگفتي بيشکي اسرار ذاتت
  • تو گنجي داده عطار اينجا
    که ميريزد در اسرار اينجا
  • چو در عزت جلال کبريا يافت
    يکي اندرحقيقت مغزباپوست
  • برفعت در تجلي بود اعيان
    ز نور آفرينش جمله حيران
  • دمادم ميکند اينجا ندايت
    در اين اسرارها سر هدايت
  • بجز نيکي مکن در زندگاني
    که نيکي يابي اينجا جاوداني
  • بکن هرگز بدي تا ميتواني
    که ماني در عذاب جاوداني
  • حقيقت چشمهايت گشت دريا
    از آن در ميفشاند بر ثريا
  • گرفته نور در ذرات عالم
    اگر مي فيض ميباشد دمادم
  • در اينجا يار اينجاگه نديدي
    عجب اينجايگه چون آرميدي
  • حقيقت آمدن رفتن چه دانست
    يقينت در يقين ديد فنايست
  • گمان برداشتي در آخر کار
    اناالحق گفتي و گشتي پديدار
  • گهي در عين اشيا سرفرازي
    گهي آنگه بگوئي جمله رازي
  • گهي در کسوت اسحق گردي
    بريده سر بخود مشتاق گردي
  • گهي گردي تو عين مرتضائي
    گهي در انبيا گاهي خدائي
  • گهي منصور حلاجي تو بردار
    نمود خويشتن کرده در اسرار
  • حقيقت راز اينمعني بداند
    که بيند در وجود خويشتن دم
  • نموداريست گشته جلمه ظاهر
    تمام آرم جواهر را در اينجا
  • براندازم حجاب آب در خاک
    براندازم حجاب از روي جانان
  • بساط عشق کلي در نوردم
    براندازم حجاب از روي دلدار
  • در اين سر کل ناسفتني به
    چرا کاينجا نبوت آشکارست
  • نبوت در يقين ديدار يار است
    نبوت بيشکي بردارت آرد
  • نمود جسمت اينجا گه بسوزد
    نبوت در فنا اندازدت کل
  • درون تست نقاش حقيقت
    گمان بردار و بنگر در يقينت
  • دلارامم توئي آرام رفته
    سرم آغاز در انجام رفته
  • حقيقت کام خود بستد در اينجا
    بهشياري تواني يافت جوهر
  • نديده در درون بود حقيقت
    ز اسرار حقيقت سر آدم
  • نشسته اينزمان در کشتي نوح
    ترا نقدست اين درياي معني
  • ترا پيدا کند راز نهاني
    بمعني آدم اينجا در درونست
  • صفات فعلي آيد ناپديدار
    در آخر چون نمايد ذات اعيان
  • در آخر بي حجب ديدار پاکست
    وصال عاشقان اينجاست درياب
  • که آخر ديد جانانست در يک
    وصال عاشقان اينجاست تحقيق
  • حقيقت سر اين معني ندانند
    چنان دانند در عين زمانه
  • حقيقت روح در روحي فزائي
    شوي فارغ ز آزار خلايق
  • حقيقت آنکه صاحب ديده باشد
    نميرد جان عاشق در حقيقت
  • بخاصه آنکه باشد در معاني
    نميرد جان عاشق زنده باشد
  • چو خورشيسدي يقين تابنده باشد
    نميرد جان عاشق در صفاتش
  • زهي فرجام کين سرست حاصل
    بمردن چند در شوريم اينجا
  • باخر جمله در گوريم اينجا
    حقيقت مرغزاري صعبناکست
  • رسد بيشک حقيقت در خدائي
    دمي اندر گمان باشد حقيقت
  • هر آنکو مردمي آيد پديدار
    وصال عاشقان در درد باشد
  • مرا بخشيدي اينجاگاه توفيق
    تو مقصودم بدي در آخر ايجان
  • منم ايندم نمودار نمودست
    منم در عين لاي او بمانده
  • همه جانها ترا اندر نظارست
    جمال بي نشانت در فشانست
  • چو خورشيدي دلم تابان بديدم
    جمالت فتنه جانست در ديد
  • مکان دريافته از عين توفيق
    جمالت در همه اشيا عيانست
  • حقيقت در درون جان آدم
    بتو موجود و لاموجود بوده
  • بجز تو هيچ آبادي ندارد
    اگر آبست در راهت روانه
  • شدستم گشته در عين وصالت
    شدستم کشته چون منصور اسرار
  • بهر دم ميکند در جان قيامت
    يکي ذاتست اينجا آشکاره
  • نديده در درون انجام و آغاز
    بنورت روشنائي يافت اينجا
  • ترا آخر در اينجا اصل يابند
    جمال کعبه اينجاگه نمودي
  • حقيقت عشق اينجا رهنمونست
    حقيقت عشق اينجا در کند باز
  • حقيقت جان جان گشته هويدا
    در اين درگاه آدم آفريدند
  • فتاده از ازل در عين باغند
    چو دنيا کشتزار آنجهانست
  • هزاران قسم در ذرات موجود
    يکي تخمست از سر الهي
  • زهي نادان ندانم در چکاري
    ترا از جمله اشيا آفريدست
  • حقيقت مردمي زان خوشتر آمد
    جمالت عالم دل در گرفتست
  • ز بود خويشتن بت ميپرستي
    در اين آيينه موجودي هميشه
  • وطن کردستي اندر حقه خاک
    در اينمنزل مکن اينجا قراري
  • فرو ماندستي اندر کل يقين تو
    رسيدستي در اينمنزل حقيقت
  • گرفتاري کنون سوي طبيعت
    در اين منزل مکن اينجا قراري
  • يقين خود ضرورت بد در اينجا
    يقين خويشتن را ميشناسي
  • درون بحر استغنا پديدار
    در اين بحر حقيقت جوهر اوست
  • حقيقت در صفت خورشيد تابان
    نميداني تو پير دير اينجا
  • نمايم جاودان عين اليقينت
    در اينجا منزلت آن شه نمايم
  • نديده اندر اينجا عين دلدار
    در اينجا نقد ديدارت بيابد
  • دمادم ميشود زو ناپديدار
    بسي در بحر جان خوردند غوطه
  • در اينجا هيچ راهي نيست بيرون
    حقيقت ميزند موج دمادم
  • هميگويم دمادم در معاني
    بهر معني که ميگويم ترا باز
  • دلم افتاده در درياي خونست
    همه ذرات من جوياي اويند
  • که کلي در فنا يابند اينجا
    فناي خويش ميخواهند بيشک
  • همه آنجا شدنش ناپديدار
    همه رفتند در ديدار بيچون
  • حقيقت يا ازل کردند پيوند
    همه رفتند در صحراي عقبي
  • شدند اينجايگه يکتاي مولي
    همه رفتند پنهان در سوي يار
  • بسر بردند در عين سعادت
    شب تاريک اندر فکر بودند
  • ولي جنات حورا را نديدي
    ترا گويند در اسرار اينجا
  • اگر باشي ز ديدت ناپديدار
    بقدر عقل خود در جستجوئي
  • چگويم چونکه نتوانسته تو
    بقدر عقل خود در جوهر جان
  • وليکن همچنان در پرده تو
    بقدر عقل اينجا گاه لافي
  • ولي اينجا نگشتستي تو صافي
    بقدر عقل اينجا در يقيني
  • در آن پيدا تجلي جلالست
    سخن کز درد ميايد عيانست
  • عيانش شد حقيقت سر توحيد
    وصال دوست چون در عاشقانست
  • بسوزد در عيان اشتياق او
    چنان سوزان بود ماننده شمع