نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
نقش خوبت
در
ميان جان ما
آتش و شور افکند وانگه چه شور
آتشي کردي و گويي صبر کن
من ندانم صبر کردن
در
تنور
چون مرا
در
عشق استا کرده اي
خود مرا شاگرد گير استا مگير
در
چمن آييد و بربنديد ديد
تا نيفتد بر جماعت هر نظر
باد کم پران مزن لاف خوشي
باد آرد خاک و خس را
در
بصر
کافر عشق بيا باده ببين
نيست شو
در
مي و اقرار بيار
هر لفظ او جهاني روشن چو آسماني
بگشاده
در
بياني مقرر مقرر
چشمي که غير رويت بيند ز بهر زينت
باشد
در
اين جريمت زاني و چيز ديگر
لعليست بي نهايت
در
روشني به غايت
آن لعل بي بها را کاني و چيز ديگر
آن چشم احول آمد
در
گام اول آمد
کو گفت اولي را ثاني و چيز ديگر
هر کو بقا نيابد از شمس حق تبريز
او هست
در
حقايق فاني و چيز ديگر
اي آينه فقيري جاني و چيز ديگر
وي آنک
در
ضميري آني و چيز ديگر
امسال حلقه ايست ز سوداي عاشقان
گر نيست بازگشت
در
اين عشق عمر پار
از نغمه هاي طوطي شکرستان توست
در
رقص شاخ بيد و دو دستک زنان چنار
جانيست خوش برون شده از صد هزار پوست
در
چاربالش ابد او راست کار و بار
جان هاي صادقان همه
در
وي زنند چنگ
تا بانوا شوند از آن جان نامدار
تنها نه آدمي حيوان نيز همچنين
ور ني نديدي تو
در
آفاق جانور
خورشيد تافتست ز روي تو چاشتگاه
در
عشق قرص روي تو رفتيم بام بر
اي چشم و اي چراغ روان شو به سوي باغ
مگذار شاهدان چمن را
در
انتظار
گل از پي قدوم تو
در
گلشن آمدست
خار از پي لقاي تو گشتست خوش عذار
گويند سر بريم فلان را جو گندنا
آن را ببين معاينه
در
صنع کردگار
اندر عدم نمايد هر لحظه صورتي
تا اين خياليان بشتابند
در
مسير
چون سر کس نيستت فتنه مکن دل مبر
چونک ببردي دلي باز مرانش ز
در
دشمن تو
در
هنر شد به مثل دم خر
چند بپيماييش نيست فزون کم شمر
هر که بجز عاشقست
در
ترشي لايقست
لايق حلوا شکر لايق سرکا کبر
چون سر کس نيستت فتنه مکن دل مبر
چونک ببردي دلي بازمرانش ز
در
عمر که بي عشق رفت هيچ حسابش مگير
آب حياتست عشق
در
دل و جانش پذير
پرده گردون بدر نعمت جنت بخور
آب بزن بر جگر حور بکش
در
کنار
آمده اي
در
قمار کيسه پرزر بيار
ور نه برو از کنار غصه و زحمت ببر
در
ره عشاق او روي معصفر شناس
گوهر عشق اشک دان اطلس خون جگر
قيمت روي چو زر چيست بگو لعل يار
قيمت اشک چو
در
چيست بگو آن نظر
دشمن ما
در
هنر شد به مثل دنب خر
چند بپيماييش نيست فزون کم شمر
هر که بجز عاشق است
در
ترشي لايقست
لايق حلوا شکر لايق سرکا کبر
ز جهل توبه و سوگند مي تند غافل
چه حيله دارد مقهور
در
کف قهار
چنانش کرد که
در
شهرها نمي گنجيد
ملول شد ز بيابان و رفت سوي بحار
رود که گيرد مرجان وليک بدهد جان
که
در
کمين بنشستست بر رهش جرار
در
اين دوار طبيبان همه گرفتارند
کز اين دوار بود مست کله بيمار
حرام کرد خدا شحم و لحم عاشق را
که تا طمع نکند
در
فناش مردم خوار
به سوي باغ بيا و جزاي فعل ببين
شکوفه لايق هر تخم پاک
در
اظهار
بيا که
در
دل من رازهاي پنهانست
شراب لعل بگردان و پرده اي مگذار
مرا چو مست کني آنگهي تماشا کن
که شيرگير چگونست
در
ميان شکار
ز مطربان خوش آواز و نعره مستان
شراب
در
رگ خمار گم کند رفتار
شراب عشق بنوشيم و بار عشق کشيم
چنانک اشتر سرمست
در
ميان قطار
به سوزني که دهان ها بدوخت
در
رمضان
بيا بدوز دهانم که سيرم از گفتار
تراش چوب نه بهر هلاکت چوبست
براي مصلحتي راست
در
دل نجار
نگر به پوست که دباغ
در
پليدي ها
همي بمالد آن را هزار بار هزار
تو شمس مفخر تبريز چاره ها داري
شتاب کن که تو را قدرتيست
در
اسرار
به ماهيان خبر ما رسيد
در
دريا
هزار موج برآورد جوش دريابار
به ذات پاک خدايي که گوش و هوش دهد
که
در
جهان نگذاريم يک خرد هشيار
غبار و گرد مينگيز
در
ره ياري
که او به حسن ز دريا برآوريد غبار
صفحه قبل
1
...
2446
2447
2448
2449
2450
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن