167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • نقش خوبت در ميان جان ما
    آتش و شور افکند وانگه چه شور
  • آتشي کردي و گويي صبر کن
    من ندانم صبر کردن در تنور
  • چون مرا در عشق استا کرده اي
    خود مرا شاگرد گير استا مگير
  • در چمن آييد و بربنديد ديد
    تا نيفتد بر جماعت هر نظر
  • باد کم پران مزن لاف خوشي
    باد آرد خاک و خس را در بصر
  • کافر عشق بيا باده ببين
    نيست شو در مي و اقرار بيار
  • هر لفظ او جهاني روشن چو آسماني
    بگشاده در بياني مقرر مقرر
  • چشمي که غير رويت بيند ز بهر زينت
    باشد در اين جريمت زاني و چيز ديگر
  • لعليست بي نهايت در روشني به غايت
    آن لعل بي بها را کاني و چيز ديگر
  • آن چشم احول آمد در گام اول آمد
    کو گفت اولي را ثاني و چيز ديگر
  • هر کو بقا نيابد از شمس حق تبريز
    او هست در حقايق فاني و چيز ديگر
  • اي آينه فقيري جاني و چيز ديگر
    وي آنک در ضميري آني و چيز ديگر
  • امسال حلقه ايست ز سوداي عاشقان
    گر نيست بازگشت در اين عشق عمر پار
  • از نغمه هاي طوطي شکرستان توست
    در رقص شاخ بيد و دو دستک زنان چنار
  • جانيست خوش برون شده از صد هزار پوست
    در چاربالش ابد او راست کار و بار
  • جان هاي صادقان همه در وي زنند چنگ
    تا بانوا شوند از آن جان نامدار
  • تنها نه آدمي حيوان نيز همچنين
    ور ني نديدي تو در آفاق جانور
  • خورشيد تافتست ز روي تو چاشتگاه
    در عشق قرص روي تو رفتيم بام بر
  • اي چشم و اي چراغ روان شو به سوي باغ
    مگذار شاهدان چمن را در انتظار
  • گل از پي قدوم تو در گلشن آمدست
    خار از پي لقاي تو گشتست خوش عذار
  • گويند سر بريم فلان را جو گندنا
    آن را ببين معاينه در صنع کردگار
  • اندر عدم نمايد هر لحظه صورتي
    تا اين خياليان بشتابند در مسير
  • چون سر کس نيستت فتنه مکن دل مبر
    چونک ببردي دلي باز مرانش ز در
  • دشمن تو در هنر شد به مثل دم خر
    چند بپيماييش نيست فزون کم شمر
  • هر که بجز عاشقست در ترشي لايقست
    لايق حلوا شکر لايق سرکا کبر
  • چون سر کس نيستت فتنه مکن دل مبر
    چونک ببردي دلي بازمرانش ز در
  • عمر که بي عشق رفت هيچ حسابش مگير
    آب حياتست عشق در دل و جانش پذير
  • پرده گردون بدر نعمت جنت بخور
    آب بزن بر جگر حور بکش در کنار
  • آمده اي در قمار کيسه پرزر بيار
    ور نه برو از کنار غصه و زحمت ببر
  • در ره عشاق او روي معصفر شناس
    گوهر عشق اشک دان اطلس خون جگر
  • قيمت روي چو زر چيست بگو لعل يار
    قيمت اشک چو در چيست بگو آن نظر
  • دشمن ما در هنر شد به مثل دنب خر
    چند بپيماييش نيست فزون کم شمر
  • هر که بجز عاشق است در ترشي لايقست
    لايق حلوا شکر لايق سرکا کبر
  • ز جهل توبه و سوگند مي تند غافل
    چه حيله دارد مقهور در کف قهار
  • چنانش کرد که در شهرها نمي گنجيد
    ملول شد ز بيابان و رفت سوي بحار
  • رود که گيرد مرجان وليک بدهد جان
    که در کمين بنشستست بر رهش جرار
  • در اين دوار طبيبان همه گرفتارند
    کز اين دوار بود مست کله بيمار
  • حرام کرد خدا شحم و لحم عاشق را
    که تا طمع نکند در فناش مردم خوار
  • به سوي باغ بيا و جزاي فعل ببين
    شکوفه لايق هر تخم پاک در اظهار
  • بيا که در دل من رازهاي پنهانست
    شراب لعل بگردان و پرده اي مگذار
  • مرا چو مست کني آنگهي تماشا کن
    که شيرگير چگونست در ميان شکار
  • ز مطربان خوش آواز و نعره مستان
    شراب در رگ خمار گم کند رفتار
  • شراب عشق بنوشيم و بار عشق کشيم
    چنانک اشتر سرمست در ميان قطار
  • به سوزني که دهان ها بدوخت در رمضان
    بيا بدوز دهانم که سيرم از گفتار
  • تراش چوب نه بهر هلاکت چوبست
    براي مصلحتي راست در دل نجار
  • نگر به پوست که دباغ در پليدي ها
    همي بمالد آن را هزار بار هزار
  • تو شمس مفخر تبريز چاره ها داري
    شتاب کن که تو را قدرتيست در اسرار
  • به ماهيان خبر ما رسيد در دريا
    هزار موج برآورد جوش دريابار
  • به ذات پاک خدايي که گوش و هوش دهد
    که در جهان نگذاريم يک خرد هشيار
  • غبار و گرد مينگيز در ره ياري
    که او به حسن ز دريا برآوريد غبار