نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
مي گريد بي خبر وليکن
صد چشمه شير از او
در
اسرار
هر گه که به خلق بنگريدي
گشتي ز خدا گشاده صد
در
در
برق چه نامه بر توان خواند
آخر چه سپاه آيد از مور
اي يار شگرف
در
همه کار
عياره و عاشق تو عيار
يک بار چو رفت آب
در
جوي
کي گردد چرخ طمع يک بار
بشنو ز بهار نو سقاهم
در
جام کن آن شراب احمر
ماييم چو جان خموش و گويا
حيران شده
در
خموش ديگر
در
بزم رضاي تست نقلي
وز وي دل و چشم انبيا سير
تا ذوق جفاش ديد جانم
در
عشق جفاست از وفا سير
زانک آن سو
در
نوازش رحمتي جوشيده است
شمس تبريزيش گويم يا جمال کردگار
در
ازل جان هاي صديقان نثار روي تو
چونک رويت را نبينم خود نثاري چيده گير
مطربا
در
پيش شاهان چون شدستي پرده دار
برمدار اندر غزل جز پرده هاي شاهوار
در
سماع عاشقان زد فر و تابش بر اثير
گر سماع منکران اندرنگيرد گو مگير
شربتي داري که پنهاني به نوميدان دهي
تا فغان
در
ناورد از حسرتش اوميدوار
ترجماني من و صد چون منش محتاج نيست
در
حقايق عشق خود را ترجمانست اي پسر
در
گلشن بگشايد ز درون صورت عشق
صورتش چون گل سرخ از گل تر خوش بوتر
يک فسون خوان صنما
در
دل مجنون بردم
غنج هاي چو صبي را نه صبا اوليتر
عقل را قبله کند آنک جمال تو نديد
در
کف کور ز قنديل عطا اوليتر
تا بديدم چمنت ز آب و گيا ببريدم
آن ستورست که
در
آب و گيا اوليتر
چند گويي تو بجو يار وزو دست بشو
در
دو عالم نبود يار مرا يار دگر
چون که
در
جان مني شسته به چشمان مني
شمس تبريز خداوند تو چوني به سفر
کو
در
اين خانه يکي سوخته مفتوني
که به شب ها شنود ناله مفتون دگر
مرد دنيا عدمي را حشمي پندارد
عمر
در
کار عدم کي کند اي دوست بصير
زهره
در
خويش نگنجد ز نواهاي لطيف
همچو بلبل که شود مست ز گل فصل بهار
اندر اين عيد برو گاو فلک قربان کن
گر نه اي چون سرطان
در
وحلي کژرفتار
که از او محتسب و مهتر بازار بدرد
در
فغانند از او از فقعي تا عطار
هر که زين رنج مرا باز يکي يارانه
بکند
در
عوض آن بکنم من صد بار
محتسب کو ز کفايت چو نظام الملکست
کرد از مکر چنين کس رخ خود
در
ديوار
محتسب عقل تو است دان که صفاتت بازار
وان دغل هست
در
او نفس پليد مکار
در
خرابات مردان جام جانست گردان
نيست مانند ايشان هيچ خمار ديگر
راستي گوي اي جان عاشقان را مرنجان
جز تو
در
دلربايان کو دل افشار ديگر
ديد روي زرد من
در
ماهتاب
کرد روي زرد ما از اشک تر
در
رخ آن آفتاب هر دو کون
مست لايعقل همي کردم نظر
چون ز عقل و جان و دل برخاستي
اين يقين هم
در
گمانست اي پسر
سينه خود را هدف کن پيش دوست
هين که تيرش
در
کمانست اي پسر
سينه اي کز زخم تيرش خسته شد
در
جبينش صد نشانست اي پسر
ني غلط من نامدم تو آمدي
در
وجود بنده پنهان اي پسر
همچو زر يک لحظه
در
آتش بخند
تا ببيني بخت خندان اي پسر
پاي دار و شور مستان گوش دار
در
شکست و جست دربان اي پسر
مي زنم من نعره ها
در
خامشي
آمدم خاموش گويان اي پسر
در
مژه او گر چه دل را مژده هاست
الحذر اي عاشقان از وي حذر
سرکه آشامي و گويي شهد کو
دست تو
در
زهر و گويي کو شکر
ور ببيني يار ما را روترش
پرده اي باشد ز غيرت
در
نظر
مو نباشد عکس مو باشد
در
آب
صورتي باشد ترش اندر شکر
بشکنم شيشه بريزم زير پاي
تا خلد
در
پاي مرد بي خبر
حرص بين
در
طبع حيوان و نبات
بعد از آن سيري و ايثارش نگر
عاشقان گوي اند
در
چوگان يار
گوي را با دست و يا با پا چه کار
گفت بنگر گوش من
در
حلقه ايست
بسته آن حلقه شو چون گوشوار
باز شد
در
عاشقي بابي دگر
بر جمال يوسفي تابي دگر
اي خيالت
در
دل من هر سحور
مي خرامد همچو مه يک پاره نور
صفحه قبل
1
...
2445
2446
2447
2448
2449
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن