167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • ز منزل هوسات ار دو گام پيش نهي
    نزول در حرم کبريا تواني کرد
  • به همت ار نشوي در مقام خاک مقيم
    مقام خويش بر اوج علا تواني کرد
  • هماي سايه دولت چو شمس تبريزيست
    نگر که در دل آن شاه جا تواني کرد
  • دلي که نيست در انديشه سؤال و جواب
    وي آفتاب جهان شد بدو شتاب کنيد
  • زنيد خاک به چشمي که باد در سر اوست
    دو چشم آتشي حاسدان پرآب کنيد
  • گداز عاشق در تاب عشق کي ماند
    به خدمتي که شما از پي ثواب کنيد
  • بس ابله شتابان شده سوي دامش
    چو کوري که در کف عصايي ندارد
  • کسي جان دهد در رهش کز شقاوت
    ز جانان ره جان فزايي ندارد
  • بگشاي اي جان در بر ضعيفان
    بر رغم دربان دربان چه باشد
  • تو شيري و ما انبان حيله
    در پيش شيران انبان چه باشد
  • پيش از اين در عجب همي بودم
    کآسمان نگون نمي خسبد
  • هر که را چون بنفشه ديد دوتا
    کرد يکتا و در شمار نهاد
  • آن زره موي در کمان ز کمين
    تيرهاي زره گذار نهاد
  • خويشتن را چو در کنار گرفت
    خلق را دور و برکنار نهاد
  • در تنور بلا و فتنه خويش
    پخته و سرخ رو چو نانم کرد
  • مي پريدم ز دست او چون تير
    دست در من زد و کمانم کرد
  • چون جهان پر شد از حکايت من
    در جهان همچو جان نهانم کرد
  • بس کن اي دل که در بيان نايد
    آن چه آن يار مهربانم کرد
  • چونک در عاشقي حشر کردند
    ني چو اين مردم حشر ميرند
  • تو گمان مي بري که شيران نيز
    چون سگان از برون در ميرند
  • همه روشن شوند چون خورشيد
    چونک در پاي آن قمر ميرند
  • همه را آب عشق بر جگر است
    همه آيند و در جگر ميرند
  • همه هستند همچو در يتيم
    نه بر مادر و پدر ميرند
  • و آنک امروز آن نظر جستند
    شاد و خندان در آن نظر ميرند
  • بر تو اين دم که در غم عشقي
    چون پدر بردبار خواهد بود
  • هر که او پست و مست عشق نشد
    تا ابد در خمار خواهد بود
  • در سر هر که چشم عبرت نيست
    خوار و بي اعتبار خواهد بود
  • آتش افکند در جهان جمشيد
    از پس چار پرده چون خورشيد
  • بل که بر اسب ذوق و شيريني
    تا ابد خوش نشسته در زينيد
  • عيد ار بوي جان ما دارد
    در جهان همچو جان مبارک باد
  • روزه مگشاي جز به قند لبش
    قند او در دهان مبارک باد
  • جان ها واگشاده پر در غيب
    بسته پيشش چو نقش قالي باد
  • شاهدي بين که در زمانه بزاد
    بت و بتخانه را به باد بداد
  • شاهداني که در جهان سمرند
    کس از ايشان دگر نيارد ياد
  • گرمسير ضمير جاي ويست
    مي بميرد در اين جهان از برد
  • زر چو درباخت خواجه صراف
    صرفه او برد زانک در کان شد
  • هر کي در ذوق عشق دنگ آمد
    نيک فارغ ز نام و ننگ آمد
  • اي بسا خار خشک کز دل او
    در پناه تو گلستان آمد
  • انتظار نثار بحر کرم
    سينه را درج در چو نار کند
  • شيره را انتظار در دل خم
    بهر مغز شهان عقار کند
  • سر و جان پيش او حقير بود
    هر که را در سر اين خمار بود
  • نه از آن حالتيست اي عاقل
    که در او عقل کس بديد آيد
  • زانک در باطن تو خوش نفسيست
    از گزاف اين نفس نمي آيد
  • عشق در خويش بين کجا گنجد
    ماده گرگ شير نر زايد
  • زانک جان محدثست و عشق قديم
    هرگز اين در وجود آن نرسيد
  • بعد از آن باز با خود آمد جان
    دام عشق آمد و در او پيچيد
  • بل که بر اسب ذوق و شيريني
    تا ابد خوش نشسته در زينيد
  • در بهشتي که هر زمان بکريست
    مرد آييد اگر نه عنينيد
  • زان ازلي نور که پرورده اند
    در تو زيادت نظري کرده اند
  • دوست همان به که بلاکش بود
    عود همان به که در آتش بود