نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
ز منزل هوسات ار دو گام پيش نهي
نزول
در
حرم کبريا تواني کرد
به همت ار نشوي
در
مقام خاک مقيم
مقام خويش بر اوج علا تواني کرد
هماي سايه دولت چو شمس تبريزيست
نگر که
در
دل آن شاه جا تواني کرد
دلي که نيست
در
انديشه سؤال و جواب
وي آفتاب جهان شد بدو شتاب کنيد
زنيد خاک به چشمي که باد
در
سر اوست
دو چشم آتشي حاسدان پرآب کنيد
گداز عاشق
در
تاب عشق کي ماند
به خدمتي که شما از پي ثواب کنيد
بس ابله شتابان شده سوي دامش
چو کوري که
در
کف عصايي ندارد
کسي جان دهد
در
رهش کز شقاوت
ز جانان ره جان فزايي ندارد
بگشاي اي جان
در
بر ضعيفان
بر رغم دربان دربان چه باشد
تو شيري و ما انبان حيله
در
پيش شيران انبان چه باشد
پيش از اين
در
عجب همي بودم
کآسمان نگون نمي خسبد
هر که را چون بنفشه ديد دوتا
کرد يکتا و
در
شمار نهاد
آن زره موي
در
کمان ز کمين
تيرهاي زره گذار نهاد
خويشتن را چو
در
کنار گرفت
خلق را دور و برکنار نهاد
در
تنور بلا و فتنه خويش
پخته و سرخ رو چو نانم کرد
مي پريدم ز دست او چون تير
دست
در
من زد و کمانم کرد
چون جهان پر شد از حکايت من
در
جهان همچو جان نهانم کرد
بس کن اي دل که
در
بيان نايد
آن چه آن يار مهربانم کرد
چونک
در
عاشقي حشر کردند
ني چو اين مردم حشر ميرند
تو گمان مي بري که شيران نيز
چون سگان از برون
در
ميرند
همه روشن شوند چون خورشيد
چونک
در
پاي آن قمر ميرند
همه را آب عشق بر جگر است
همه آيند و
در
جگر ميرند
همه هستند همچو
در
يتيم
نه بر مادر و پدر ميرند
و آنک امروز آن نظر جستند
شاد و خندان
در
آن نظر ميرند
بر تو اين دم که
در
غم عشقي
چون پدر بردبار خواهد بود
هر که او پست و مست عشق نشد
تا ابد
در
خمار خواهد بود
در
سر هر که چشم عبرت نيست
خوار و بي اعتبار خواهد بود
آتش افکند
در
جهان جمشيد
از پس چار پرده چون خورشيد
بل که بر اسب ذوق و شيريني
تا ابد خوش نشسته
در
زينيد
عيد ار بوي جان ما دارد
در
جهان همچو جان مبارک باد
روزه مگشاي جز به قند لبش
قند او
در
دهان مبارک باد
جان ها واگشاده پر
در
غيب
بسته پيشش چو نقش قالي باد
شاهدي بين که
در
زمانه بزاد
بت و بتخانه را به باد بداد
شاهداني که
در
جهان سمرند
کس از ايشان دگر نيارد ياد
گرمسير ضمير جاي ويست
مي بميرد
در
اين جهان از برد
زر چو درباخت خواجه صراف
صرفه او برد زانک
در
کان شد
هر کي
در
ذوق عشق دنگ آمد
نيک فارغ ز نام و ننگ آمد
اي بسا خار خشک کز دل او
در
پناه تو گلستان آمد
انتظار نثار بحر کرم
سينه را درج
در
چو نار کند
شيره را انتظار
در
دل خم
بهر مغز شهان عقار کند
سر و جان پيش او حقير بود
هر که را
در
سر اين خمار بود
نه از آن حالتيست اي عاقل
که
در
او عقل کس بديد آيد
زانک
در
باطن تو خوش نفسيست
از گزاف اين نفس نمي آيد
عشق
در
خويش بين کجا گنجد
ماده گرگ شير نر زايد
زانک جان محدثست و عشق قديم
هرگز اين
در
وجود آن نرسيد
بعد از آن باز با خود آمد جان
دام عشق آمد و
در
او پيچيد
بل که بر اسب ذوق و شيريني
تا ابد خوش نشسته
در
زينيد
در
بهشتي که هر زمان بکريست
مرد آييد اگر نه عنينيد
زان ازلي نور که پرورده اند
در
تو زيادت نظري کرده اند
دوست همان به که بلاکش بود
عود همان به که
در
آتش بود
صفحه قبل
1
...
2443
2444
2445
2446
2447
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن