167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • در چشمت اي رفيقک اي خام قلتبان
    برتر ز سرومان همي آيد حشيش تو
  • آن به که در هجاي تو از تو بنگذرم
    تصحيف معني لقب تو بريش تو
  • اي چو ماهي نشسته در خرگاه
    وز تو خرگاه چون سپهر از ماه
  • بر ظاهر خود نقش شريعت بگشادم
    در باطن خود حرف حقيقت بسترده
  • در آرزوي کوي خرابات همه سال
    اول قدم از راه خرابي بسپرده
  • گر کسان گرسنه گرد تو در
    همه با گوشت مرغ خو کرده
  • اين چه قرنست اينکه در خوابند بيداران همه
    وين چه دورست اينکه سرمستند هشياران همه
  • در لباس مصلحت رفتند رزاقان دهر
    بر بساط صايبي خفتند طراران همه
  • در لحد خفتند بيداران دين مصطفا
    بر فلک بردند غيو و نعره ميخواران همه
  • غارتي را عادتي کردند بزازان ما
    در دکان دارند ازين معني به خرواران همه
  • شغل سرهنگان دين از مرد متواري مجوي
    سيرت ابرار را در طبع اضراري مجوي
  • از هواي فقر مردان کاخ فغفوري مخواه
    در سراي سوز سلمان تخت جباري مجوي
  • در ميان دوکدان لاف هر تردامني
    نيزه و گرز و کمان و تير عياري مجوي
  • خار پاي راه درويشان آن درگاه را
    در کف دست عروس مهد عماري مجوي
  • گرد طاووسان دين گرد و بمان اوباش را
    در دهان زاغ پيسه مشک تاتاري مجوي
  • تا کي اندر راه دين با نفس دمسازي کني
    بر در ميدان اين درگاه طنازي کني
  • کوزه و ابريق برداري و راه کج روي
    جامه صديق در پوشي و غمازي کني
  • تا ما ز پي تنقيت و تقويت او
    در صورت رستم شده از صورت حيزي
  • در واسطه خازن و نقاش بدين شکر
    با جان مترنم شده نيروي تميزي
  • در کارگه و بارگه حکم و فنا يافت
    جان و دل ما از دو سماعيل غميزي
  • اي در دل ما چو جان گرامي
    وي همچو خرد به نيکنامي
  • تو مستي زان نياري رفت در بازار عشاقان
    اگر زر بوديي بر سنگ صرافان پديدستي
  • وگر عاجز سنايي نيستي در دست نااهلان
    ز سر سامري عالم پر از پيک و بريدستي
  • مکن در جهان زندگاني چنانک
    جهاني به مرگ تو دارند راي
  • گر زهره به چرخ دويم آيد عجبي نيست
    در ماتم طبع طرب افزاي معزي