167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • تو اعتماد مکن بر کمال و دانش خويش
    که کوه قاف شوي زود در هوات کنند
  • چو در کشاکش احکام راضيت يابند
    ز رنج ها برهانند و مرتضات کنند
  • خري که مات تو گردد ببرد از در ما
    نخواهمش که بود عابد چو ما معبود
  • بده زبان و همه گوش شو در اين حضرت
    شتاب کن که پي گوش گوشواره رسيد
  • در اين چنين قدح آميختن حرام بود
    به عاشقان خدا جز مي خدا مدهيد
  • شما و هر چه مراد شماست در عالم
    من و طريق خداوند مبدا و ايجاد
  • کسي که عاشق آن رونق چمن باشد
    عجب مدار که در بي دلي چو من باشد
  • حديث صبر مگوييد صبر را ره نيست
    در آن دلي که بدان يار ممتحن باشد
  • ايا به خويش فرورفته در غم کاري
    تو تا برون نروي از ميان چه کار بود
  • شراب صافي و سلطان نديم و دولت يار
    دگر نيارم گفتن که در ميانه چه بود
  • هر آنک مي نخورد بر سرش فروريزد
    بگويدش که برو در جهان کور و کبود
  • دو ماه پهلوي همديگرند بر در عيد
    مه مصور يار و مه منور عيد
  • چو مرغ در قفصم بهر شمس تبريزي
    ز دشمني قفصم بشکنيد و بدرانيد
  • چو رازها طلبي در ميان مستان رو
    که راز را سر سرمست بي حيا گويد
  • در آن زمان که کند عقل عاقبت بيني
    ندا ز عشق برآيد که هرچ بادا باد
  • در آرزوي صباح جمال تو عمري
    جهان پير همي خواند هر سحر اوراد
  • که اي خداي اگر عفوشان کني کردي
    وگر نه درفکنم صد فغان در اين بنياد
  • غريو در ملکوت و فرشتگان افتاد
    که بهر لطف بجوشيد و بندها بگشاد
  • چو خضر سوي بحار ايلياس در خشکي
    براي گم شدگان مي کنند استمداد
  • پس دريچه دل صد در نهاني بود
    که بسته بود خدا بنده خدا بگشاد
  • در اين سرا که دو قنديل ماه و خورشيدست
    خدا ز جانب دل روزن سرا بگشاد
  • بدانک موسي فرعون کش در اين شهرست
    عصاش را تو نبيني ولي عصا دارد
  • چرا چو دال دعا در دعا نمي خمد
    کسي که از کرمش قبله دعا دارد
  • در آتش غم تو همچو عود عطاريست
    دل شريف که او داغ انبيا دارد
  • به باغ جمله شراب خداي مي نوشند
    در آن ميانه کسي نيست کو گلو دارد
  • به مستيان درختان نگر به فصل بهار
    شکوفه کرده که در شرب مي غلو دارد
  • چه ريشه برکني از غصه و پشيماني
    چو ريش عقل تو در دست کالبد باشد
  • دريغ پرده هستي خداي برکندي
    چنانک آن در خيبر علي حيدر کند
  • چو پشه سر شاهي برد که نمرودست
    يقين شود که نهان در سلاحدار بود
  • اگر کهم هم از آواز تو صدا دارم
    وگر کهم همه در آتش توم که دود
  • به پيش خلق نشسته هزار نقش شود
    وليک در نظر تو نه کم شود نه فزود
  • که تا دهد به صحابه وليک آن بگداخت
    شد آب در کفش ايرا نبود وقت نمود
  • ز عشق عاشق درويش خلق در عجبند
    که آنچ رشک شهانست او چرا خواهد
  • نماز شام چو خورشيد در غروب آيد
    ببندد اين ره حس راه غيب بگشايد
  • از اين خلاص ملوليد و قعر اين چه ني
    هلا مبارک در قعر چاه مي پاييد
  • حطام خواند خدا اين حشيش دنيا را
    در اين حشيش چو حيوان چه ژاژ مي خاييد
  • شبست ليلي و روزست در پيش مجنون
    که نور عقل سحر را به جعد خويش کشد
  • عمارتيست خراباتيان شهر مرا
    که خانه هاش نهان در زمين چو ري باشد
  • دلم نماند و گدازيد چون شکر در آب
    جمال ماه رخ دلربا چه سود کند
  • در آن فلک که شعاعات آفتاب دلست
    هزار سايه و ظل هما چه سود کند
  • خموش آينه منماي در ولايت زنگ
    نما به قيصر رومش که تا مريد شود
  • کبوتر دل من در شکار باز پريد
    خنک زماني کو از شکار بازآيد
  • هزار چشمه حيوان چه در شمار آيد
    اگر از او لطف بي شمار بازآيد
  • در آشنا عجمي وار منگريد چنين
    فرشته ايد به معني اگر به تن بشريد
  • هزار حاجب و جاندار منتظر داريد
    براي خدمتتان ليک در ره و سفريد
  • همه حيات در اينست کاذبحوا بقره
    چو عاشقان حياتيد چون پس بقريد
  • چو شب خطيب تو ماهست بر چنين منبر
    اگر نه فهم تباهست از چه در سمريد
  • در اين جهان کهن جان نو چرا رويد
    چو هر دمي مددي زان جهان نمي آيد
  • وراي عشق هزاران هزار ايوان هست
    ز عزت و عظمت در گمان نمي آيد
  • دهان ببند و دهان آفرين کند شرحش
    به صورتي که تو را در زبان نمي آيد