167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • در خامشيست تابش خورشيد بي حجاب
    خاموش کاين حجاب ز گفتار مي رسد
  • گلزار چرخ چونک گلستان دل بديد
    در رو کشيد ابر و ز دل شرمسار شد
  • بر آتش آب چيره بود از فروتني
    کآتش قيام دارد و آبست در سجود
  • آن حلق و آن دهان که دريدست در لحد
    چون عندليب مست چه گوينده مي شود
  • خاموش و خوش بخسپ در اين خرمن شکر
    زيرا شکر به گفت پراکنده مي شود
  • پيش آر جام آتش انديشه سوز را
    کانديشه هاست در سرم از بيم و از اميد
  • در عين آتشم چو خليلم فرست آب
    کآزر مثال بتگرم از بيم و از اميد
  • در آفتاب روي خودم دار زانک من
    مانند اين غزل ترم از بيم و از اميد
  • در باغ ها درآي تو امسال و درنگر
    کان شاخه هاي خشک چه برها همي دهند
  • مقراض در ميان نه و خلعت همي برند
    وان را که تاج رفت کمرها همي دهند
  • هر کس شکرلبي بگزيده ست در جهان
    ما را شکرلبيست که چيزي دگر دهد
  • در چشم من نيايد خوبي هيچ خوب
    نقاش جسم جان را غيبي صور دهد
  • در ديده گداي تو آيد نگار خاک
    حاشا ز ديده اي که خدايش نظر دهد
  • آه که بار دگر آتش در من فتاد
    وين دل ديوانه باز روي به صحرا نهاد
  • پيک دل عاشقان رفت به سر چون قلم
    مژده همچون شکر در دل کاغد رسيد
  • دوش در استارگان غلغله افتاده بود
    کز سوي نيک اختران اختر اسعد رسيد
  • عقل در آن غلغله خواست که پيدا شود
    کودک هم کودکست گو چه به ابجد رسيد
  • رغم حسودان دين کوري ديو لعين
    کحل دل و ديده در چشم مرمد رسيد
  • جام دوي درشکن باده مده باد را
    چون دو شود پادشاه شهر رود در فساد
  • لاف دل از آسمان لاف تن از ريسمان
    بگسلم اين ريسمان بازروم در معاد
  • گفت به تو تاختم بهر خودت ساختم
    ساخته خويش را من ندهم در مزاد
  • بار دگر آمديم تا شود اقبال شاد
    دولت بار دگر در رخ ما رو گشاد
  • در دل هر لوليي عشق چو استاره اي
    رقص کنان گرد ماه نورفشان آمدند
  • در هوس اين سماع از پس بستان عشق
    سروقدان چون چنار دست زنان آمدند
  • لوليکان قنق در کف گوشه تتق
    وز تتق آن عروس شاه جهان آمدند
  • شاه که در دولتش هر طرفي شاهدي
    سينه گشاده به ما بهر امان آمدند
  • جانب تبريز در شمس حقم ديده اند
    ترک دکان خواندند چونک به کان آمدند
  • رنج ز تن برمدار در تک نيلش درآر
    تا تن فرعون وار پاک شود از جحود
  • نفس به مصرست امير در تک نيلست اسير
    باش بر او جبرئيل دود برآور ز عود
  • جان سوي تبريز شد در هوس شمس دين
    جان صدفست و سوي بحر گهر مي رود
  • با تو موافق شدم با تو منافق شدم
    بر دبه عاشق شدم در دبه زيت پليد
  • نفس چو محتاج شد روح به معراج شد
    چون در زندان شکست جان بر جانان رسيد
  • مژده دولت رسيد در حق هر عاشقي
    آتش دل مي فروخت ديگ هوس مي پزيد
  • پس سبقت رحمتي در غضبي شد پديد
    زهر بدان کس دهند کوست معود به قند
  • فارغ و دلخوش بدم سرخوش و سرکش بدم
    بولهب غم ببست گردن من در مسد
  • قافله عصمتت گشت خفير ار نه خود
    راه زن از ريگ ره بود فزون در عدد
  • سحر خدا آفريد در دل هر کس پديد
    کيسه جوزا بريد همچو سها مي رود
  • روح در اين غار غوره وار ترش چيست
    پرورش و عهد يار غار نه اين بود
  • در چمن عيش خار از چه شکفته ست
    منبت آن شهره نوبهار نه اين بود
  • بر آسمانش بجويي چو مه ز آب بتابد
    در آب چونک درآيي بر آسمان بگريزد
  • ز لامکانش بخواني نشان دهد به مکانت
    چو در مکانش بجويي به لامکان بگريزد
  • نماز شام برفتم به سوي طرفه رومي
    چو ديد بر در خويشم ز بام زود فروشد
  • چو در درونه صياد مرغ يافت قبولي
    هزار مرغ گرفته ز دام او بپراند
  • پليد پاک شود مرده زنده مار عصا
    چو خون که در تن آهوست مشک بو گردد
  • چو سينه بازشکافي در او نبيني هيچ
    که تا زنخ نزند کس که او کجا سازد
  • در اين دو گوش نگر کهرباي نطق کجاست
    عجب کسي که ز سوراخ کهربا سازد
  • گمان عارف در معرفت چو سير کند
    هزار اختر و مه اندر آن گمان نرسد
  • کسي که جغدصفت شد در اين جهان خراب
    ز بلبلان ببريد و به گلستان نرسد
  • خموش اگر سر گنجينه ضميرستت
    که در ضمير هدي دل رسد زبان نرسد
  • کدام دانه فرورفت در زمين که نرست
    چرا به دانه انسانت اين گمان باشد