167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • نار خندان که دهان بگشادست
    چونک در پوست نگنجد چه کند
  • گر نخسپي شبکي جان چه شود
    ور نکوبي در هجران چه شود
  • آب حيوان که در آن تاريکيست
    پر شود شهر و بيابان چه شود
  • در فراقند و همه منتظرند
    کز کجا وصل و لقا مي آيد
  • خنک آن هوش که در گوش دلش
    ز آسمان بانگ صلا مي آيد
  • گر نخسپي شبکي جان چه شود
    ور نکوبي در هجران چه شود
  • آب حيوان که در آن تاريکيست
    پر شود شهر و بيابان چه شود
  • گر فاضلي و فردي آب خضر نخوردي
    هر کو نخورد آبش در مرگ اسير باشد
  • هر حالتي چو تيرست اندر کمان قالب
    رو در نشانه جويش گر از کمان رها شد
  • تا بعد چند گاهي دل ياد شهر جان کرد
    واگشت جمله لشکر در عالم بقا شد
  • سرگشتگان سودا جمله سوار گشتند
    کان شاه يک سواره در قلب لشکر آمد
  • نقشش ز زعفران است وين سطر سر جانست
    هر حرف آتشي نو در دل همي نشاند
  • هر سو که هست مستم چوگان او پرستم
    در عين نيست هستم تا حکم خود براند
  • در راه رهزنانند وين همرهان زنانند
    پاي نگارکرده اين راه را نشايد
  • شيرش نخواهد آهو آهوي اوست ياهو
    منکر در اين چراخور بسيار ژاژ خايد
  • از ذکر نوش شربت تا وارهي ز فکرت
    در جنگ اگر نپيچي اي مرتضا چه باشد
  • مرغي که ناگهاني در دام ما درآمد
    بشکست دام ها را بر لامکان برآمد
  • در عالم طراوت او يافت بس حلاوت
    وز وصف لاله رويان رويش مزعفر آمد
  • اي شمس حق تبريز دل پيش آفتابت
    در کم زني مطلق از ذره کمتر آمد
  • بيمار رنج صفرا ذوق شکر نداند
    هر سنگ دل در اين ره قلب از گهر نداند
  • هر عنکبوت جوله در تار و پود آن چه
    از ذوق صنعت خود ذوق دگر نداند
  • پيمانه ايست اين جان پيمانه اين چه داند
    از پاک مي پذيرد در خاک مي رساند
  • در عشق بي قرارش بنمودنست کارش
    از عرش مي ستاند بر فرش مي فشاند
  • از چشم پرخمارت دل را قرار ماند
    وز روي همچو ماهت در مه شمار ماند
  • اي آن که از عزيزي در ديده جات کردند
    ديدي که جمله رفتند تنها رهات کردند
  • اي آنک پيش حسنت حوري قدم دو آيد
    در خانه خيالت شايد که غم درآيد
  • مانند بحر قلزم ماهي نيابي اي جان
    در بحر قلزم حق ماهي کثير باشد
  • گر خارهاي عالم الطاف او ببينند
    در نرمي و لطافت همچون حرير باشد
  • غم خصم خويش داند هم حد خويش داند
    در خدمت مطيعان جز چون زمين نباشد
  • چون تو از آن مايي در زهر اگر درآيي
    کي زهر زهره دارد تا انگبين نباشد
  • اي دست تو منور چون موسي پيمبر
    خواهم که دست موسي در آستين نباشد
  • در کارگاه عشقت بي تو هر آنچ بافم
    والله نه پود ماند والله نه تار ماند
  • آن ذوق را گرفتم پستان مادر آمد
    بنهاد در دهانت آخر مکيد بايد
  • دود سياه ما را در نور مي کشاند
    زهد قديم ما را خمار مي نمايد
  • صديق با محمد بر هفت آسمانست
    هر چند کو به ظاهر در غار مي نمايد
  • مه مي دود چو آيي در ظل آفتابي
    بدري شود اگر چه شکل هلال گيرد
  • در دل مقام سازد همچون خيال آن کس
    کاندر ره حقيقت ترک خيال گيرد
  • شويان اولينش بنگر که در چه حالند
    آن کاين دليل داند ني آن دلال گيرد
  • اي صد هزار عاقل او در جوال کرده
    کو عقل کاملي تا ترک جوال گيرد
  • چون روح در نظاره فنا گشت اين بگفت
    نظاره جمال خدا جز خدا نکرد
  • در دانه هاي شهوتي آتش زنند زود
    وز دامگاه صعب به يک تک عبر کنند
  • اجزاي ما بمرده در اين گورهاي تن
    کو صور عشق تا سر از اين گور برکنند
  • چون صوفيان گرسنه در مطبخ خرد
    آيند و زله هاي گران مايه جز کنند
  • در ظل ميرآب حيات شکرمزاج
    شايد که آتشان طبيعت شرر کنند
  • آن لاله اي چو راهب دل سوخته بدرد
    در خون ديده غرق به کهسار مي رود
  • چون کعبه که رود به در خانه ولي
    اين رحمت خداي به ارحام مي رود
  • چندان حلاوت و مزه و مستي و گشاد
    در چشم هاي مست تو نقاش چون نهاد
  • چندان حلاوت و مزه و مستي و گشاد
    در چشم هاي مست تو نقاش چون نهاد
  • هر حس معنوي را در غيب درکشيد
    هر مس اسعدي را هم کيميا ببرد
  • مفکن گزافه مهره در اين طاس روزگار
    پرهيز از آن حريف که هست اوستاد نرد