167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • چنان ثناي تو در طبعها سرشت که مرغ
    ز شاخسار همي بي ثبات نسرايد
  • شنيدمي که ز نا ايمني در آن کشور
    ستاره بر فلک از بيم روي ننمايد
  • تو اژدهايي در جنگ و اين ندانستي
    که اژدها را زهر کشنده نگزايد
  • ز دود زنگ ز روح تو زهر در عالم
    که ديد زهري کو زنگ روح بزدايد
  • اي صدر اجل قوام دولت
    در صدر به جز تو کس نيايد
  • هر آنکه بشنود احوال تو در آن ساعت
    به خير بر تو دعا گفتنش دريغ آيد
  • شمس در غرب تا فرو نشود
    از سوي شرق بدر برنايد
  • مگس را کند در زمان نامزد
    که تا بر سر راي رحمت ريد
  • گردون زبان عقل مرا قفل برفگند
    و ايام چشم بخت مرا ميل در کشيد
  • اول خلل اي خواجه ترا در امل آيد
    فردا که به پيش تو رسول اجل آيد
  • هر سال يکي کاخ کني ديگر و در وي
    هر روز ترا آرزوي نو عمل آيد
  • روزي که به ديوان مثلا ديرتر آيي
    ترسي که در اسباب وزارت خلل آيد
  • چو در نيستي زد دم چند عيسي
    تن بي روان از دمش با روان شد
  • بسا کس که در نيستي کسب کردند
    گمانها يقين شد يقينها گمان شد
  • نور بو يوسف نداري کي رسي در چاه علم
    بايزيد فقر بايد فاقه ماتين کشد
  • از سعادتها سنايي در سرخس افگند رخت
    شکر اين از شور بختي محنت غزنين کشد
  • گر ز درويشي نخواهد سيم و زر نبود عجب
    دست در زلفين سيمين ساعدان محکم زند
  • در شهر مرد نيست ز من نابکارتر
    مادر پسر نزاد ز من خاکسارتر
  • اينست جاي شکر که در موقف جلال
    نوميدتر کسي بود اميدوارتر
  • تعبيه در صداي هر خم اوست
    لحن داوود با اداي زبور
  • در تن ار علتي ست اينجا خواه
    حب مرطوب و شربت محرور
  • در دل ار شبهتيست اينجا خوان
    لوح محفوظ و دفتر مسطور
  • مجد او داشت مر سنايي را
    در نثاي سناي خود معذور
  • زاغ گر بشنود کند در حال
    زين سخنها کرشمه چو طاووس
  • اي سنايي بود که در غزنين
    مي ندانند شاه را ز عروس