167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • شمه اي گر ز تو در عالم علوي برسد
    قدسيان رقص بر اين گنبد گردان آرند
  • در فراق لب چون شکر او تلخ شديم
    زان شکرهاي خدايانه شکرريز کنيد
  • طرفه گرمابه باني کو ز خلوت برآيد
    نقش گرمابه يک يک در سجود اندرآيد
  • آنچ شد آشکارا کي توان گفت يارا
    کلک آن کي نويسد گر چه در محبر آيد
  • رافضي انگشت در دندان گرفت
    هم علي و هم عمر آميختند
  • بر يکي تختند اين دم هر دو شاه
    بلک خود در يک کمر آميختند
  • آن که در درياي خونم غرقه کرد
    يونس وقتم نجاتم مي دهد
  • در صفات او صفاتم نيست شد
    هم صفا و هم صفاتم مي دهد
  • تيزچشمان صفا را تا ابد
    حلقه هاي عشق تو در گوش باد
  • اي خدا از ساقيان بزم غيب
    در دو عالم بانگ نوشانوش باد
  • هر سحر همچون سحرگه بي حجاب
    آفتاب حسن در آغوش باد
  • گربه را و موش را آتش زنيم
    در تنوري کآتشش صد شاخ کرد
  • مکرهاي دشمنان در گوش کرد
    چشم خود بر يار ديگر باز کرد
  • چند شب گشتيم ما و چند روز
    در غم و شادي تو تا روز شد
  • در جهان بس شهرها کان جا شبست
    اندر اين ساعت که اين جا روز شد
  • در شب غفلت جهاني خفته اند
    ز آفتاب عشق ما را روز شد
  • صبح را در کنج اين خانه مجوي
    رو به بالا کن به بالا روز شد
  • چون مرا جمعي خريدار آمدند
    کهنه دوزان جمله در کار آمدند
  • در دل خلقند چون ديده منير
    آن شهان کز بهر ديدار آمدند
  • از خوشي بوي او در کوي او
    بيخود و بي کفش و دستار آمدند
  • عارفان از خويش بي خويش آمدند
    زاهدان در کار هشيار آمدند
  • خار عالم در ره عاشق نهاد
    تا که جمله خار را نسرين کند
  • اين دو پيغام مخالف در جهان
    از يکي دلبر روايت مي کند
  • هر چه ما در شکر تقصيري کنيم
    عشق کفران را کفايت مي کند
  • در ميان مجرم و حق چون رسول
    بس دوادو بس سعايت مي کند
  • سرنگون اندررود در آب شور
    هر که چون لنگر گراني مي کند
  • روزگار خويش را امروز دان
    بنگرش تا در چه سودا مي رود
  • مرگ در ره ايستاده منتظر
    خواجه بر عزم تماشا مي رود
  • عاشقان پيدا و دلبر ناپديد
    در همه عالم چنين عشقي که ديد
  • ناگزيده او لب شيرين لبي
    چند پشت دست در هجران گزيد
  • آخر اندر غار در طفلي خليل
    از سر انگشت شيري مي مکيد
  • بس کن و از حرف در معني گريز
    چند معني را ز حرفي مي مزيد
  • عاشقان را از جمالت عيد باد
    جانشان در آتشت چون عود باد
  • دست کردي دلبرا در خون ما
    جان ما زين دست خون آلود باد
  • مه کم آيد مدتي در راه عشق
    آن کمي عشق جمله سود باد
  • شمع افروزان بنه در آفتاب
    بنگرش چون محو آن انوار شد
  • همچنان در نور روح اين نار تن
    هم نشد اين نار و هم اين نار شد
  • کشتي شش گوشه ست اين شش جهت
    بحر بي پايان در اين شش چون بود
  • نرگس چشمي کز اين بحر آب يافت
    در شناس بحر اعمش چون بود
  • چون گشادي يافت چشمي در رضا
    از سخط هر لحظه اخفش چون بود
  • چشم دل بگشا و در جان ها نگر
    چون بيامد چون شد و چون مي رود
  • جامه برکش چونک در راهي روي
    چون همه ره خاک با خون مي رود
  • هر زمان لطفت همي در پي رسد
    ور نه کس را اين تقاضا کي رسد
  • هندوان خرگاه تن را روفتند
    ترک خلوت ديد و در خرگاه شد
  • شمس تبريزي چو آمد در ميان
    اهل معني را سخن کوتاه شد
  • نور ناريست در اين ديده خلق
    مگر آن را که حقش سرمه کشد
  • قطب اين که فلک افلاکست
    در پي جستن تو بست رصد
  • ديده در خواب ز تو بيداري
    اين چنين خواب کمالست و رشد
  • ليک در خواب نيابد تعبير
    تو ز خوابش به جهان رغم حسد
  • از در مشعله داران فلک
    آتش دل به دهان مي آيد