نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
شمه اي گر ز تو
در
عالم علوي برسد
قدسيان رقص بر اين گنبد گردان آرند
در
فراق لب چون شکر او تلخ شديم
زان شکرهاي خدايانه شکرريز کنيد
طرفه گرمابه باني کو ز خلوت برآيد
نقش گرمابه يک يک
در
سجود اندرآيد
آنچ شد آشکارا کي توان گفت يارا
کلک آن کي نويسد گر چه
در
محبر آيد
رافضي انگشت
در
دندان گرفت
هم علي و هم عمر آميختند
بر يکي تختند اين دم هر دو شاه
بلک خود
در
يک کمر آميختند
آن که
در
درياي خونم غرقه کرد
يونس وقتم نجاتم مي دهد
در
صفات او صفاتم نيست شد
هم صفا و هم صفاتم مي دهد
تيزچشمان صفا را تا ابد
حلقه هاي عشق تو
در
گوش باد
اي خدا از ساقيان بزم غيب
در
دو عالم بانگ نوشانوش باد
هر سحر همچون سحرگه بي حجاب
آفتاب حسن
در
آغوش باد
گربه را و موش را آتش زنيم
در
تنوري کآتشش صد شاخ کرد
مکرهاي دشمنان
در
گوش کرد
چشم خود بر يار ديگر باز کرد
چند شب گشتيم ما و چند روز
در
غم و شادي تو تا روز شد
در
جهان بس شهرها کان جا شبست
اندر اين ساعت که اين جا روز شد
در
شب غفلت جهاني خفته اند
ز آفتاب عشق ما را روز شد
صبح را
در
کنج اين خانه مجوي
رو به بالا کن به بالا روز شد
چون مرا جمعي خريدار آمدند
کهنه دوزان جمله
در
کار آمدند
در
دل خلقند چون ديده منير
آن شهان کز بهر ديدار آمدند
از خوشي بوي او
در
کوي او
بيخود و بي کفش و دستار آمدند
عارفان از خويش بي خويش آمدند
زاهدان
در
کار هشيار آمدند
خار عالم
در
ره عاشق نهاد
تا که جمله خار را نسرين کند
اين دو پيغام مخالف
در
جهان
از يکي دلبر روايت مي کند
هر چه ما
در
شکر تقصيري کنيم
عشق کفران را کفايت مي کند
در
ميان مجرم و حق چون رسول
بس دوادو بس سعايت مي کند
سرنگون اندررود
در
آب شور
هر که چون لنگر گراني مي کند
روزگار خويش را امروز دان
بنگرش تا
در
چه سودا مي رود
مرگ
در
ره ايستاده منتظر
خواجه بر عزم تماشا مي رود
عاشقان پيدا و دلبر ناپديد
در
همه عالم چنين عشقي که ديد
ناگزيده او لب شيرين لبي
چند پشت دست
در
هجران گزيد
آخر اندر غار
در
طفلي خليل
از سر انگشت شيري مي مکيد
بس کن و از حرف
در
معني گريز
چند معني را ز حرفي مي مزيد
عاشقان را از جمالت عيد باد
جانشان
در
آتشت چون عود باد
دست کردي دلبرا
در
خون ما
جان ما زين دست خون آلود باد
مه کم آيد مدتي
در
راه عشق
آن کمي عشق جمله سود باد
شمع افروزان بنه
در
آفتاب
بنگرش چون محو آن انوار شد
همچنان
در
نور روح اين نار تن
هم نشد اين نار و هم اين نار شد
کشتي شش گوشه ست اين شش جهت
بحر بي پايان
در
اين شش چون بود
نرگس چشمي کز اين بحر آب يافت
در
شناس بحر اعمش چون بود
چون گشادي يافت چشمي
در
رضا
از سخط هر لحظه اخفش چون بود
چشم دل بگشا و
در
جان ها نگر
چون بيامد چون شد و چون مي رود
جامه برکش چونک
در
راهي روي
چون همه ره خاک با خون مي رود
هر زمان لطفت همي
در
پي رسد
ور نه کس را اين تقاضا کي رسد
هندوان خرگاه تن را روفتند
ترک خلوت ديد و
در
خرگاه شد
شمس تبريزي چو آمد
در
ميان
اهل معني را سخن کوتاه شد
نور ناريست
در
اين ديده خلق
مگر آن را که حقش سرمه کشد
قطب اين که فلک افلاکست
در
پي جستن تو بست رصد
ديده
در
خواب ز تو بيداري
اين چنين خواب کمالست و رشد
ليک
در
خواب نيابد تعبير
تو ز خوابش به جهان رغم حسد
از
در
مشعله داران فلک
آتش دل به دهان مي آيد
صفحه قبل
1
...
2439
2440
2441
2442
2443
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن