167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • در همه بستان همت هيچ کس خاري نديد
    عکس رخ بنمود بستانها گل احمر گرفت
  • چون تجلي کرد بر سيماي جان سيناي عشق
    آن بت سنگين آزر سنگ در آزر گرفت
  • آنکه نام او مکان آمد ندارد خود مکان
    پس تو دارنده مکاني در مکان چون خوانمت
  • اي شده پير و عاجز و فرتوت
    مانده در کار خويشتن مبهوت
  • نشنيدي که چون نهان گردد
    سر حق با سکينه در تابوت
  • گفتي که بترسد ز همه خلق سنايي
    پاسخ شنو ار چند نه اي در خور پاسخ
  • در بند بود رخ همه از اسب و پياده
    هر چند همه نطع بود جايگه رخ
  • در جهان همچو سوسن عاشق
    چهره زيبنده باش و طبع آزاد
  • زندگي ضعف يک دو روزه تو
    آتش فتنه در جهان افتاد
  • تا سه تا نان نداد در حق او
    هفده آيت خداي نفرستاد
  • من چه دانستم کز تربيت روح القدس
    در گذشته ست ز شادي و گذشته زا شد
  • چه ممسکي که ز جود تو قطره اي نچکد
    اگر در آب کسي جامه تو برتابد
  • اي که از بهر خدمت در تو
    بست دولت ميان و کام گذارد
  • روح مجرد شد خواجه زکي
    گام چو در کوي طريقت نهاد
  • اي شده خاک در تواضع و حلم
    زير پاي که و مه و زن و مرد
  • آنچه در طبع خلق خلق تو کرد
    بر چمن ابرهاي نيسان کرد
  • شعرها را به جمله در ديوان
    چون فراهم نهاد ديوان کرد
  • ديو را با فرشته در يک جاي
    چون همه ابلهان به زندان کرد
  • شعر چون در تو حسود ترا
    جگر و دل چو لعل و مرجان کرد
  • رو که در لفظ عاملان فلک
    مر ترا جمع فضل وحدان کرد
  • با سلامت قانعم در گوشه اي
    خالي از غش فارغ از ننگ و نبرد
  • تيغ را در سخن ملک زبان کنده شود
    هر کجا او قلم کامروا برگيرد
  • يا کسي در هوا به زور و به قهر
    پشه را با شه يا هماي کند
  • نه شکرخاي نيست در عالم
    که کسي يار چرم خاي کند
  • چون خاک باش در همه احوال بردبار
    تا چون هوات بر همه کس قادري بود